اُکتاویو پاز
ترجمه جمشید شیرانی
خزه بر سنگ
تارِ تنیده از چرمِ سبز
می تَنَد کتیبه ای کهنه
تا
ترجمان شود
راز دریا را
بر گُرده ی تخته سنگ.
خورشید می خوانَدَش
سپید مُهره فرو می بَرَدَش
ماهی می لغزد بر سنگ
با تاجِ افراشته اش.
الفبا در سکوت می خرامد
تا که
تحریر کند دستْ نبشته اش را
بر پهلوی برهنه ی ساحل.
گلسنگ ها
بالا می خزند - با پیچ و تاب -
تا بیفشانند
خوابِ خود را
در حفره های دریا و هوا
پیوسته در آمد و شد
تا آن دَم که هیچ به رقص بر نخیزد
الّا موج
و هیچ نپاید
الّا باد.
Comments