جمشید شیرانی
زمستان ۱۴٠۳
۱
فردا شاید
دور باشم از این دیار
با دفترِ دیرینه ای
در دست
ایستاده بر فرازِ
چشم اندازی از درختانِ سبز و
بوته های گُلِ سُرخ.
٢
در هوای تُنُک
بال ها بُخار می شود
و
سَرهایِ چندی
می روید از زمین
و انگشتانه هایی نیز
با انگشت های سیمین.
۳
بر چَکادِ کوهِ روان
زنان
آتش می افروزند و
جنگل های نور و نغمه
می روید از سینه های آتشفشان.
۴
خونِ آبی
در جویبارِ جاری
به کلبه می رسد
و پیمانه ی زرّین
لب می گشاید به راز.
۵
خدیوِ خاور
در دشت های سترون
آخرین گاوِ وحشی را
دنبال می کند
و
در میدان
تندیسِ مِهر
بر کاکُلِ جوان
بوسه می زند
۶
عروسِ آفتاب
بر گردونه ی مهر
به خانه ی آراسته
پا می نهد
و
بی مُهرگان
بر صفحه ی شطرنج
به فرجام خویش
می اندیشند.
댓글