کیهان لندن چهارشنبه ۲ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۲۲
مارس ۲۰۲۳
جمشید شیرانی
داستان جالب و عبرت آموزی هست که نمی دانم چه کسی نخستین بار آن را گفته است. می گویند یک خارجی در ایّامِ عاشورا به ایران می رود. همان طور که با تاکسی به سمت هتل می رفته می بیند جمعیت زیادی (از مردان) با لباس سیاه و عَلَم و کُتَل مشغول راهپیمایی هستند. برخی از آن ها با دست به سینه خود می زنند یا با زنجیر به جان خود افتاده اند و یا با قمه به فرق سرشان می کوبند. با فارسی شکسته بسته از راننده تاکسی می پرسد: "چی شده؟" پاسخ می دهد که: "امامشان مرده." مسافر می پرسد: "کِی؟" "١٤٠٠ سالِ پیش." مسافر هم با تعجب می گوید: "آه، این جا خبر چقدر دیر می رسد!" حالا این داستانِ بخشی از مبارزان نستوه اپوزیسیون خارج کشور ما است که هنوز خبر مرگ شاه را در ٤٢ سال پیش نشنیده اند و با شعارِ مرگ بر شاه به میدانِ مبارزه آمده اند تا آب به آخور جمهوری جنایت بریزند. مرغ این هموطنانِ عزیز هم تنها یک پا دارد: شاه مسئول تمامی بدبختی های ما در طول تاریخ ٢٥٠٠ ساله است و آمریکا از همان دوره تشکیل حکومتِ هخامنشی حامی و همدستِ او در سرکوبِ مردم زحمتکش ایرانزمین بوده است. فرقی هم نمی کند که آن ها "ملّی" باشند یا "چپی"، با این تفاوت که این آخری حتا خبرِ فروپاشی خانه ی دایی یوسف و تبدیلِ امپراطوری مائو به نظام سرمایه داری "کمپرادور" را هم نشنیده است. با همین توهّمات است که موضعگیری این دوستان و طرز رفتارشان با جنبش آزادی طلبِ زنان (و مردانِ جوان) ایران شباهت غریبی با مبارز نستوه دُن کیشوت دُ لامانچا (شخصیتِ اصلی داستانِ سروانتس) پیدا می کند. دُن کیشوت هم به روایتِ تاریخ فرد شریفی بود که همه زندگی اش را به خواندن کتاب هایی گذرانده بود که در آن ها راه و رسم تفسیرِ تاریخ و طرز مبارزه با دشمنان شرح داده شده است (مثل نسخه های ابتدایی کاپیتال و مانیفست کمونیسم). او همچنین تعداد زیادی خود-زندگینامه یا شرح حال بزرگانی (بخوانید ماجراجویانی) که عمر خود را در راه غلبه بر دشمنان (معمولاً فرضی) مردم صرف کرده اند خوانده بود. بعد این فرد شریف با این همه اطلاعاتِ تئوریک به صحنه آمده بود تا با تفسیری "تک-داستانه" مرغ یک پایش را به جنگ ظلم و استبداد حاکمان مستبد ببرد. مدعیانِ سیاسی ما هم مانند دُن کیشوت اهل جنگ هستند و شمشیر را هم اغلب از رو می بندد به جز زمانی که مشکل آدم کشی ها و جنایاتِ میراث خوارِ دایی یوسف بروز کند که راه حلش زبان درکشیدن است به امید آن که مردمِ بی حوصله یادشان برود:
نظامی! این چه اسرار است کز خاطر بُرون کردی؟
حدیثش بیزبان باشد، زبان درکش زبان درکش.
برای من بسیار جالب است که ملّیون، جمهوری خواهان و نیروهای چپ همه دم از "دمکراسی" می زنند امّا به اندازه ی سرِ سوزنی در رفتارشان با یکدیگر، حتا در حدِّ تظاهر، انعطاف ندارند. به اصطلاحِ فوتبالی صحنه ی مبارزات آن ها همیشه جامِ حذفی است. یا من یا هیچ کس! این "دمکراسی حذفی" همان نظام ستمشاهی و همین نظامِ جمهوری جنایت است و ربطی به مردمسالاری ندارد. همه یکسر ماجراجویی های تنگ نظرانه است که وقتی آن ها را کنار هم بگذاری می شود همان تاریخِ غالبِ روشنفکری ما در سده های گذشته و کنونی. اگر اندیشه تکان نخورد و ما همچنان در انقلابِ اکتبر و نهضت ملّی در جا بزنیم و معادلات دیگرگون شده ی تاریخی، فرهنگی، سیاسی، و اقتصادی را نبینیم سهم ما از رستگاری همین خواهد بود که هست. نظامِ ماجراجوی روشنفکری ما هم همین خواهد بود که هست: مجموعه ای از دنباله روی ها که بر اثر تفسیر غلط از تاریخ به فاجعه های غیر قابل جبران انجامیده است. اگر روشنفکران ما توانِ به دست آوردنِ برداشت های نوین از تاریخ معاصر را نداشته باشند آن گاه دشمنان قسم خورده ی ما (بر اساس منافع شخصی یا گروهی) برایمان سرنوشت تعیین خواهند کرد و تفسیر های نوین خواهند نوشت. این تفسیرها قطعاً از نوع "لجن مالی تاریخی" خواهد بود. همان نوع لجن مالی هایی که در تفسیرهایی از تاریخ در "جامعهشناسی نخبهکشی، نویسنده: علی رضاقلی. نشر نی ۱۳۷۷، تهران"، "در پیرامون خودمداری ایرانیان: رسالهای در روانشناسی اجتماعی مردم ایران، نویسنده: حسن قاضیمرادی. شرکت انتشارات اختران کتاب، ۱۳۸۷، تهران" و "چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟ نویسنده: کاظم علمداری. نشر توسعه، ۱۳۷۹، تهران" دیده ایم.
مسئله اساسی در موقعیتِ بغرنج ما نداشتنِ سیاستمدار حرفه ای است. ما اغلب از سیاستمدارها بدمان می آید ولی در دوران معاصر کار تنها از کاردان برمی آید. دیگر برای کشیدن دندان نزد دلّاک محل نمی رویم، قصّاب برایمان شکسته بندی نمی کند و بر اساس همین روند ما به ملتی هشیار و سیاستمدارانی کارکُشته نیاز داریم. دیگر دورانِ "رستمی پیدا نمی گردد دریغ، کاشکی اسکندری پیدا شود" گذشته است. سیاستمدارِ آماتور تنها می تواند به اسم پژوهش، تاریخِ دروغین ("دکتر محمد مصدق:آسیب شناسی یک شکست"، علی میرفطروس، چاپ چهارم، نشر فرهنگ، کانادا ٢٠١٢) بنگارد، با تاریخ سوداگری کند و بعد برای حل معضل تاریخی از کودتاچی های مرداد ١٣٣٢ بخواهد به ایران حمله ی هوایی کنند. در این فضای تلخ که جان ها (و چشم ها)ی بسیاری در راه تحصیل آزادی نثار شده است، بیشماری شکنجه و زندانی شده اند، ملتی از حداقل حقوق مدنی محروم مانده است، و قومی وحشی یک مملکت متمدن را به مرز نابودی کشانده است بازی های کودکانه ی سیاسی جز دهن کجی وقیحانه به تاریخ نیست. من این مقاله را با زیرْعنوانِ "بازگشتِ دُن کیشوت" نوشتم امّا می توان گفت که دُن کیشوت هرگز نرفته بوده که بخواهد باز گردد امّا این بار امیدوارم دست از توهّمات خود بردارد چرا که شرایط کنونی ما هیچ کم از حمله ی اعراب و حمله ی مغول و اشغال ایران به دستِ متفقین ندارد.
در این جا من تنها از امکانِ یک ائتلافِ موقت در یک مبارزه ی دستجمعی صحبت نمی کنم. برای اتحاد سیاسی فرصت طلبانه و آبکی هم احترام چندانی قایل نیستم. داستان در این جا احترام به حقوق مدنی و حق حیاتِ دیگران است. این که پدرانِ عده ای ما را از آزادی و اختیار محروم کردند جواز حذفِ آنان از عرصه ی ملّی نیست. مهّم، پیوند اخلاقی یا معنوی ما با اصولِ آزادی و مردمسالاری است که در غیاب آن ما تنها می توانیم انتظار تکرار تاریخ را داشته باشیم. انتقام گیری کور تنها به تشدید بحران سیاسی موجود خواهد انجامید. احترام برای عقاید مختلف، مبارزه پارلمانی، گفتگو، مدارا، و مذاکره (حتا با دشمنان) می باید خصلت های پایدارِ راهبردی یک حرکت پاینده و بادوام باشد. این بُرهه ی تاریخیِ حساس نیاز به تصمیم گیری های داهیانه بر اساس مبانی محکم اخلاقی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی دارد. دوره ی کسبِ جام قهرمانی بازی های حذفی دیرزمانی است که برای ما ایرانیان گذشته است. جامِ حذفی ای که ما داریم در خارج از ایران بازی می کنیم داورش را جمهوری جنایت انتخاب کرده است.
می دانم این انتظار به یک معجزه می ماند. جزمیت، عدم پذیرشِ افکار نو بر اساس موقعیت های سیاسی تازه، چنان در جرثومه ی اندیشه ی سیاسی ما وارد شده که بیرون کشیدنش نیاز به یک جراحی پیچیده دارد. امّا اگر ما "خطر" این جراحی را به جان نخریم جانِ ایرانی ما در معرض شکست یا نابودی قرار خواهد گرفت. یک ایران، با صداهایی دلنشین، در راه اعتلای وطن و آرمانِ آزادی و اعتبار و پایداری. ایرانی آزاد برای هر ایرانی به خصوص با هر دیدگاه و عقیده ای. زن، زندگی، آزادی. ژن، ژیان، ئازادی.
Singularstoriedness: The Return of Don Quixote
Jamshid Shirani
Translated by Arshan Shirani (assisted by CHATgpt)
There is an interesting and instructive story that I do not know who was the person who told it first. It was said that a foreigner went to Iran during the days of Ashura [10th of Muharram]. As he took a taxi to the hotel, he saw a large crowd of men in black following a religious construct and a flag, some beating their chests with their hands, some hitting themselves with chains, and others striking their heads with machetes. In broken Persian, he asked the taxi driver, "What's happening?" The driver answered, "Their Imam has died." The traveler asked, "When?" "1400 years ago," the driver replied. The traveler said in surprise, "Ah, the news here arrives very late!"
Now, this story is part of the struggles of our opposition fighters outside our country who have not yet heard the news of the Shah's death 42 years ago and have come to the battlefield with the slogan "Death to the Shah" to pour water into the Republic's mill of crime. These dear compatriots have only one story to tell: Shah is responsible for all our misfortunes throughout our 2,500-year history, and the United States has been his supporter and accomplice in suppressing the will of hardworking people of Iran since the formation of the Achaemenid government. It does not matter whether they are "nationalist" or "leftist," except that the latter has not even heard of the collapse of Uncle Joseph's house and the transformation of Mao's empire into a "comprador" capitalism. With these delusions, the position and behavior of these friends towards the freedom movement of women (and young men) of Iran resemble that of the heroic fighter Don Quixote de la Mancha (the main character of the story by Cervantes).
Don Quixote, according to the history, spent his entire life reading books that described the ways and customs of interpreting history and fighting enemies (likely the early versions of Capital and the Communist Manifesto). He also read many autobiographies or biographies of dignitaries (adventurers) who had spent their lifetimes fighting against enemies (often imaginary) of the people. Later, this honorable person came to the stage with so much theoretical information to test his “singularstoriedness” in the war against oppression and tyranny of despotic rulers. Like Don Quixote, our political contenders are warriors, and they often wear their swords conspicuously, except when the problem of murders and the crimes of the heir to "Uncle Joseph" appears, and then their solution if to be silent hoping that impatient people would forget:
Nezami! What secret have you revealed from your heart?
This should not be revealed, keep silent, keep silent.
It is very interesting to me that many nationalists, republicans, and leftists all chant "democracy," yet they have no flexibility in their behavior towards each other, even in pretense. In football terms, their scene of struggle is always a knockout match. Either me or no one! This "knockout democracy" is the same system of tyranny exercised by both Shah and by the Republic of Crime and has nothing to do with democracy. We are all part of narrow-minded adventures that, when put together, represent the dominant history of our intellectual enlightenment in the past and the present centuries. If our thinking does not change and we continue to stand still in the realms of October Revolution and the Nationalist Movement, and do not see the other historical, cultural, political, and economic equations that have emerged, our share of salvation will be what it is now. Our adventurous system of enlightenment is exactly what it is: a series of misinterpretations of history that have resulted in irreparable disasters. If our intellectuals cannot gain new interpretations of contemporary history, our sworn enemies (based on personal or group interests) will determine our fate and write those new interpretations. These interpretations will certainly be of the type of "historical mudslinging" that we have seen in interpretations of history in "Sociology of Elite Killing" by Ali Reza Gholi, published by Ney, Tehran, 1998, "On Iranian Restraint: A Treatise on Social Psychology of the Iranian People" by Hassan Ghasemi Moradi, published by Akhtaran Ketab, Tehran, 2008, and "Why Iran is Falling Behind and the West is Moving Forward?" by Kazem Alamdari, published by Tous Development, Tehran, 2000.
The fundamental problem in our chaotic situation is the lack of professional politicians. We often dislike politicians, but in contemporary times, only experts can do the job. We no longer have to resort to a barber to extract our teeth, nor will a butcher fix our broken bones. Thus, we need a sober nation and competent politicians to solve our problems. The era of "no Rustam is found, alas, if only an Alexander could be found" has passed. An amateur politician can only write a factitios history (such as "Dr. Mohammad Mossadegh: A Diagnosis of a Failure" by Ali Mirfetros, 4th edition, Farhang Publication, Canada, 2012), deceive us with his cunning rhetoric, and then ask foreign powers, who conducted the coup of 1953, to raid Iran from air to solve our historical problems. In this bitter atmosphere, where many lives (and eyes) have been sacrificed in pursuit of freedom, countless people have been tortured and imprisoned, and a nation has been deprived of even the most basic civil rights, and a savage tribe is pushing a civilized nation to the brink of destruction, childish political games are not part of history but rather vulgar and obscene. I wrote this article under the subtitle "The Return of Don Quixote," but it can be said that Don Quixote had never left to now be in return. However, this time I hope he will abandon his illusions, as our current situation is no less dire than the Arab invasion, the Mongol invasion, or the occupation of Iran by the Allied forces.
I'm not just talking about the possibility of a temporary coalition in a common struggle here. I don't respect opportunistic and treacherous political alliances, either. The story here is about respect for civil rights and the right to life of others. It's not permissible to remove people from the political scene because their fathers deprived us of freedom and choice. What's important is our moral and spiritual bond with the principles of freedom and democracy, without which we can only expect that the history would be repeating itself. Blind revenge will only intensify the existing political crisis. Respect for different beliefs, parliamentary discussions, dialogue, courtesy, and negotiation (even with enemies) must be the stable strategic traits of a persistent and enduring movement. This critical historical moment requires wise decisions based on strong ethical, cultural, political, and social foundations. The time for winning the championship cup of knockout games is clearly past for us Iranians. The knockout cup we're playing outside of Iran has already had its referee selected by the Republic of Crime.
I know this expectation sounds like asking for a miracle. Dogmatism, the lack of acceptance of new ideas based on new political realities, has penetrated our political thinking to such an extent that it requires complex surgery to remove it. But if we don't risk this surgery, our very existence will be at risk of failure or destruction. One Iran, with sweet voices, on the path to prosperity and the ideals of freedom, credibility, and stability. A free Iran for every Iranian, especially those with different perspectives and beliefs. Women, Life, Freedom.
Komentáře