اِما لَزرُس
ترجمه جمشید شیرانی
نه بسانِ هیولای برنزیِ پُر آوازه ی یونان،
با اندامِ چیره گسترده از سرزمین تا سرزمین؛
این جا در دروازه های دریا-شُسته ی خورشیدْ خوابِ ما خواهد ایستاد
زنی توانا با مشعلی، که شراره اش
آذرخشِ دربند است، و نامش
مادرِ از میهن راندگان. از دستِ تابناکش
خوشآمد می تراود بر جهانیان؛ چشمانِ مهربانش فرمان می راند
بر بندری که هوایش پُلی است در میانِ شهرهای توأمان.
"پاس دار، سرزمین های باستانی را، ای جاه جویِ افسانه ای!" می خواندش او
با لبانی بسته. "به من ده خستگانت را، تنگدستانت را،
توده های در هم تنیده ات را درحسرتِ نفسی به آزادی،
راندگانِ مسکینِ ساحل های پُر غوغایت را.
بفرستشان، آوارگان را، توفانزدگان را، به آغوشِ من
تا چراغی بیفروزمشان در جوارِ دروازه ی زرّین!"
Comments