جمشید شیرانی و ا. مازیار ظفری
ایران امروز یکشنبه هجدهم فوریه ۲۰۱۸
تاریخ اجتماعی جهان سرشار از مرحلههایی است که در آن بشر با چشم پوشی از برخی واقعیتها امکان تحقق ایدهای تازه را مهیا کرده است. جهان رمز آلود اسطورهها، پیدایش ادیان جهان شمول و در نهایت ایدئولوژیهای سیستمانه هر یک مولود طرح فرضیههایی است که با طرد آگاهانهی برخی واقعیتها دستگاهی به ظاهر منسجم و نظام مند آفریده است. جالب این جا است که رسیدن به اهدافی متعالی همواره توجیهگر عوامفریبیها و حتا خود-سانسوریهای عامدانه بوده است. کافی است از خود بپرسیم که چند تن از هم وطنانی که با تمام وجود در انقلاب ۱۳۵۷ شرکت کردند از صمیم قلب ایمان داشتند که وارثان این جنبش حتا بویی از تجدد، احترام به حقوق مدنی و گرامی داشتن شرافت انسانی برده باشند.
در دنیای ادبیات شاید زیبا ترین نمونهی این خود فریبی در تفسیری از اودیسه هومر توسط فرانتس کافکا آمده باشد. اودیسه هومر الگویی است از خوش بینی خردمندانه نسبت به سرنوشت انسان و نقش مثبت اندیشه و فناوری در تحقق آیندهای درخشان علیرغم بازیهای دشمنانهی تقدیر. از طریق همین نگرش مثبت است که انسان در اودیسه به سروری میرسد و با غلبه بر تقدیر طبیعت را به بردگی خود در میآورد. اوج چنین نگرشی در این داستان آن جاست که اُدیسیوس، سردار خردمند و پیروز تروا، در بازگشت با کشتی به سرزمین خود اِتیکا از کنار جزیره سیرنها میگذرد. وی برای گریز از جادوی این پریهای دریایی گوشهای دریانوردان را با موم پر میکند و خود را با طناب به دکل کشتی میبندد و به این وسیله جان سالم به در میبرد. در «سکوت سیرنها» کافکا این نتیجه گیری ساده لوحانه از چیرگی خرد و فناوری بر تقدیر را به چالش میکشد. او معتقد است که پس از آن که سیرنها از نقشهی مضحک اُدیسیوس آگاه شدند تصمیم گرفتند که با سکوت خود او را مقهور سرنوشتی دیگر کنند که در آن توهم خردمندی و چیرگی بر طبیعت او را به جهان مجازی دیگری پرتاب نماید، جهانی مجازی که در آن صنعت، علم و فناوری تضمین کننده جامعهای رویایی خواهد بود!
حاصل این کج اندیشیها و تنگ نظریها و چشم پوشی از واقعیتها چیزی به جز جنگ، غارت، و بهره کشی از انسان نبوده است. همین واقعیتها کار بشر را به بن بستی عظیم کشانده است. به نظر گوتفرید بن، شاعر و پزشک معاصر آلمانی (١٩٥٦- ١٨٨٦) تنها راه عبور از این بن بست نگرش صادقانه به هستی و گریز از فریبکاری و افشای انگیرههای پنهان در پس ایدههای به ظاهر انسان دوستانه است. بن، هنرمند را جانشین خدایان اساطیری و پیامبران و موظف به شناخت شکستِ تاریخی انسان میداند و به او رسالتی میبخشد تا واژههای تهی شده از مفهوم را در قالبِ شعری رها شده از قیدها و قراردادهای بی ارزش معنا بخشد و در جریان آفرینشِ هنری، خود و خواننده را از چنگال تباهی رها نماید.
کتاب «خیال ناب» که به تازگی از سوی انتشارات شرکت کتاب در شهر لُس آنجلس آمریکا منتشر شده است، شامل ترجمه ۴۰ شعر، یک داستان کوتاه (میخانه ولف) و یک مصاحبه با شاعر از سوی رادیو برلن است. اولین مجموعهی منتشر شده از اشعار بن «سالن تشریح و اشعار دیگر» نام داشت که در سال ١٩١٢ توسط آلفرد ریشارد مایر (ا.ر.مایر) منتشر شد. در آن مجموعهی اشعارِ عادت شکن، بن با طردِ تعبیرهای کلیشه ای، کلاسیک و آرمانی از بدن انسان، قلمرو جدیدی را بر شعر مدرن میگشاید. بیماری، عفونت، گندیدن گوشت و پوست، مرگِ همراه با حقارت و در عاقبت حتی تاراج شدن همان تنِ در هم شکسته، تصاویری نیرومند در برابر اذهان خو گرفته به تعارفهای شسته و رفتهی شعر سنتی و رُمانتیک قرار میدهد. نمونهای از آن اشعار شعر «مرد و زن از میانِ بخشِ سرطان میگذرند» است:
مرد: در این ردیف زهدانهای پوسیده و در آن یکی پستانهای گندیده قرار دارند، تختی بویناک در جوارِ تختی دیگر، ساعتی یک بار خواهران زخمبندها را عوض میکنند.
بیا به آرامی این روانداز را بردار، تودهی چربی و تنابهی زشت را بنگر که زمانی برای مردی ارجمند بودند و معنای وجد و وطن.
و زخمِ این پستان را بنگر تسبیحِ بخیهها را لمس میکنی؟ نترس، لمسش کن، گوشتش نرم و بی درد است.
در این جا زنی هست که به اندازهی سی نفر خون میفشاند هیچ کس این قدر خون نمیتواند داشت، کودکی را از زهدان سرطانیاش بیرون کشیدهاند. میگذارندشان تا که بخوابند. تمام روز، تمام شب. به تازه واردها میگویند: خواب بهبودتان میبخشد
امّا روزهای یکشنبه آنها را برای ملاقاتیها بیدار میکنند.
چیزکی میخورند گردههاشان زخمی است. مگسها را میبینی؟ گاهی خواهران زخمها را میشویند، همان گونه که نیمکتها را.
این جا گور در جوار هر تختی دهان میگشاید و تن با خاک همسر میشود. آتش خاموش میشود و شیره جان سرریز میگردد، زمین فرامی خوانَدِشان.
بن، مانند نیچه، رسالت خاصی برای هنرمند قائل بود و در دورهای که دین، فلسفه (در تعریف عام آن) و علم نمیتوانند پاسخگوی نیازهای معنوی انسان باشند، هنرمند را دهانِ گویای خدا معرفی نمود. در شعر «ابیات» حتی میتوان به این نتیجه رسید که آن که سخن خدا را به زبان میآورد همانا خودِ خدا است. آن چه نیز از گذشتهها باقی مانده است تنها همان ترانهها و سرودههاست. این شعر به تعبیری نیچهای عمیقاً فلسفی است. نیچه معتقد بود که فلسفه تنها در زبان ادب مفهوم مییابد. خود او فلسفی ترین اثرش - چنین گفت زرتشت - را به زبانی کاملاً ادبی و نمادین نوشت.
اگر روزی خدا، دور-اَندَر و ناشناس، در وجودی تجسّم مییافت و با زبان او به سخن در میآمد، همه گفتارش همین ابیاتی میبود که تا نهایت سوزِ دل در آن جای دارد، قلبها همه در دوردستها روانند لیکن شعر است که همچنان از سینه به سینه ره میسپُرد، و آیاتش همچنان که از دهانی به دهان دیگر میروند، جدالِ آدمیان را تاب میآورد و از زور و تبه کاری دیرتر میپاید.
ترانهها، نیز، آنهایی که قبیلهای کوچک خوانده است سرخ پوستان، یاکیها با واژههای آزتکی، در رنجِ دیرپایی که از آزِ سپیدپوستان میبرند، همچنان چون اشعارِ لطیفِ روستایی بر جای خواهند ماند: «بیا، فرزندم، آراسته به هفت خوشهی زرّین، بیا، فرزندم، با گردنبند و دانههای یشمین، خدای ذرّت با چوبدستِ مرتعشش مزرعه را برای روزی دادن به ما آماده میکند و تو پیشکش ما به او».
زمزمهی عظیمش، در تسلیم و بندگی، او که سفرهایش را به روح میبخشد -
دم، بازدم، حَبسِ نَفَس - رسمِ تنفس این گونه مرتاض کفّاره میدهد - نَفسِ عظیم، رویای کامل، در قلبِ هر یک خانه میکند، با او که در سکوت وقف میکند خود را در مَزمورها و نیایشها و هر کرداری را به سُخره میگیرد و زمان را انکار میکند.
دو جهان در بازی و تعارض، تنها انسان است که هنگام لغزش سقوط میکند. او را توانِ زیستن در لحظه نیست، گرچه وجودش همه مدیونِ آن است، قدرت در ته نشینِ حُقّههای کثیفش زایل میشود حالیا شعری رویای مردمانی را رقم میزند در واژه و آوا به آنان جاودانگی میبخشد و میرهانَدِشان از چنگالِ پستی.
بخشی از داستان «میخانه ولف»:
هر کس چیزی برای ارائه کردن به زمانِ حال ندارد از تاریخ سخن میگوید! روم و [رودِ] روبیکان! آروارههایِ سزارها و مغزِ غارنشینها، اینها از این نوع اند! جنگها، تازیانهها، ستمکاران و وباها برایِ رام کردنِ تودهها، در اینجا شاید بتوان ذرّهای رفتارِ بزرگمنشانه دید، اما تاریخ، برای قهرمانان بی ارزش است! درهمین زمینه، پیروزیها و ناپیروزیها، اراده و قدرت - چه برچسبهایی برای این چنجههای آبگوشت! بر روی میز خوار و بارهای مفت و مجانی و زیرِ میز فرشهای به غارت رفتهی ایرانی: این واقعیتِ تلخِ تاریخ است. آنچه تاریخ ویران میکند معمولاً معبد است، و آنچه غارت میکند، همیشه هنر است. هر کدام
نوبتش به موقع فرا میرسد، مؤسسهها و فرعونها. یاقوتهای بیرون کشیده از حدقهی چشمانِ «آمفی تریت » ابتدا به روی ردای زرنگارِ مادر مقدس و بعد بر دستهی شمشیرِ «کولیونی» همایونی. «مالپلاکت»، «بورودینو» و «بندر آرتور» در فلسفهی فرهنگی آرام بخش: حالتِ معلق ماندن در هوا، همین. اما در پسِ همهی اینها، آرام و مسلط ایستادهاند، مبلغینِ عقلِ سلیم، گردآورندگان و پیشه ورانِ تصمیمها.
Comments