جمشید شیرانی
ایران امروز جمعه سیزدهم آوریل ۲۰۱۸
افسانهی «ماه و پلنگ» داستانی بس دل انگیز و سخت عبرت آموز است. داستان از این قرار است که پلنگ، سلطانِ بیرقیب کوهستان، بر بلندترین چکاد نشسته و ماهِ تمام را رصد میکند تا بر فراز آسمان برآید و بعد در لحظهی بیخویشی به سویِ ماهِ بلند میجهد تا او را در آغوش بفشرد یا به پایین کشد. علت این کار بر ما معلوم نیست امّا بیژن مفید در نمایشنامهاش به ما میگوید که این عینِ عشق است. پلنگ خود سرانجامِ کار را میداند امّا او را از این سرنوشت گزیری نیست. برای مفید، عشقِ پلنگ به ماه، همان عشقِ مصدق به سربلندی و سرفرازی ملت ایران است، پرواز به سوی مقصدی والا و نشستن بر چکادِ هستی در میان ستارگان. «درههای جهان پُر از پلنگانِ مرده است…». (۱) شاید به زعمِ مفید این کُلَف که بر چهرهی ماه است کارِ پلنگانِ جان بر کف نهاده باشد. همی پنجه سودم به سیمای ماه …
در افسانهای دیگر، پسرکی جاه جوی با بالهای مومینی که پدر در اختیارش نهاده بود به سوی خورشید پرواز میکند و فراموش میکند که این بلند پروازی به از دست دادنِ تنها تکیه گاهِ پروازش خواهد انجامید. این را علی میرفطروس در مقالهاش در بارهی سقوط شاه به طور ضمنی به تصویر میکشد. (۲) این داستان شباهت زیادی به یک اسطورهی یونانی دارد. در این افسانه، ایکاروس فرزند صنعتگرِ ماهری به نام دِدالوس است که به دستور پادشاه هزارتویی را برای زندانی کردن هیولایی به نام میناتور در جزیره کریت ساخته است. امّا پادشاه به جای اجر نهادن به این خدمت، پدر و پسر را در همان جا زندانی میکند. پدر به پسر میگوید که آنان از زمین و دریا راه را بر ما بستهاند امّا آسمان را نمیتوانند از ما بگیرند. دِدالوس، عاقبت دو بال که در آن پرها با موم به هم پیوستهاند برای پسرش میسازد تا از زندانِ جزیره آزاد گردد. شرط رهایی امّا آن است که ایکاروس از بلند پروازی اجتناب کند و به خورشید نزدیک نشود. پسر امّا در بی خویشیِ جاه طلبی به سوی خورشید پرواز میکند و با آب شدنِ بالهای مومیناش با سر به درونِ اقیانوس فرو میغلطد. (۳) به زعمِ میرفطروس، سقوطِ ایکاروس در اقیانوسِ قهقرا پنج سال پیش از پروازش طرح ریزی شده بوده است! من هم مثل شما از فرضیهی توطئه بیزارم ولی مستندات میرفطروس جایی برای ناباوری نمیگذارد. کافی است سیل ورود مذهبیون متعصب را به دانشگاهها در سالهای پیش از انقلاب به یاد آورید.
سقوط ایکاروس داستانی است که توجه هنرمندان بسیاری را به خود جلب نموده است. پیتر بروگل نقّاشِ برجسته بلژیکی در تابلوی زیبایی این داستان را تحت نام «چشم انداز با سقوطِ ایکاروس» به تصویر کشیده است (۴):
در پیش زمینه، کشاورزی مشغول شخم زدن زمین است و شبانی گلّه خود را میپاید. ماهیگیری در کنار آب غرقِ رویای ماهی گرفتن است و کشتی بادبانی به راه خود میرود در حالی که ایکاروس با سر به درونِ آب افتاده و در حال جان دادن است. سقوطِ ایکاروس در واقع رویدادی غریب و منحصر به فرد است امّا به نظر آن قدر مهم نمیآید که ذهن کسی را از آن چه نیازِ فوری و فوتیِ زندگی روزمرّه است منحرف نماید.
دابلیو اِچ آودِن شاعر انگلیسی - آمریکایی هنگام دیدار از موزهی هنرهای زیبای بروکسل و تحت تاً ثیر این تابلو، شعر زیبای «موزه هنرهای زیبا» (۵) را به عنوان یک تفسیر در بحبوحهی آغاز جنگ جهانی دوّم نوشته است:
در درکِ درد هرگز سخنی به خطا نگفتند استادانِ پیشین: چه نیکو دریافتند جایگاهِ انسانیِ رنج را: و این که چگونه نازل میشود درست آن دَم که یکی غذا میخورد یا کسی پنجره را باز مینماید و یا دیگری سلانه سلانه راه می رود؛ یا زمانی که سالخوردگانِ با وقار مشتاقانه در انتظارِ تولدِ معجزه آسایی هستند، تولدی که برای کودکانی که بر روی برکه در کنار جنگل یخسُره میکنند چندان ضروری نمینماید. آنها هرگز فراموش نمیکنند که حتی شهادت با همه دهشتناکیاش دورهی خود را طی خواهد کرد به هر تقدیر، در گوشهای، مکانی درهم ریخته جایی که سگان سگانه میزیند و اسبِ مردِ شکنجه گر باسنِ معصومِ خود را با تنهی درختی میخاراند.
تفسیرِ آودِن از تابلوی بروگِل چند وجهِ قابل ملاحظه دارد. نخست آن که وی وجود رنج را تاًیید میکند، چیزی که متعصبین مذهبی هنوز از قبول کردنش طفره میرفتند چرا که به نوعی عدالت الهی را دچار چالش مینمود. آودِن همچنین اذعان میکند که هنرمندانِ گذشته وجود این رنج را در یافته و به درستی در باره آن قضاوت کردهاند. امّا اوج اشارات او توجه دادن به خواننده در بارهی بی تفاوتی عامه به رنجهای بشر است. ایکاروس شهیدی است که در راه رسیدن به امکانِ پرواز برای بشر از میان رفته است امّا هیچ کس او را جدی نگرفته است. این بی تفاوتی وحشتناک به زعم آودِن انتخابی ارادی است. در تابلوی بروگِل میتوان چنین برداشتی را جایز دانست. در حالی که ایکاروس در آب سقوط کرده و تنها پاهایش از آب بیرون است، کشاورزی که در حال شخم زدن است حتا سرش را هم برنگردانده است و دیگران هم همه مشغول کار خود هستند. درست مانند آن اسب که صاحبش یک شکنجه گر است امّا شغل او هیچ ربطی به زندگی آن حیوان ندارد. در حال حاضر تنها دغدغهی اسب آن است که کفل خود را با هر چه در دسترس دارد بخاراند.
امّا تعبیرِ ویلیام کارلوس ویلیامز، پزشک و شاعر آمریکایی اهل ایالت نیوجرسی، از تابلوی بروگل با آنِ آودِن متفاوت است (۶):
به زعمِ بروگِل هنگامِ سقوطِ ایکاروس بهار بود زارعی زمینِ خود را شخم میزد
نمایشِ با شکوهِ سال در خارخارِ خویش دیده بر گشوده بود و در آفتابی عرق میریخت که مومِ بالها را آب کرده بود
وآنگهی در ساحلِ دور ایکاروس در آب جان میسپرد.
برای ویلیامز ایکاروس شهید نیست بلکه انسانی جاه طلب است که با نادانی عاقبت خود را رقم زده است. پس مرگ او هم یک واقعهی بی اهمیت است که بی تفاوتی عامه را توجیه میکند.
——————————- (۱) – نمایشنامه «ماه و پلنگ» بیژن مفید – http://ketabkhaneyegooya.blogspot.com/2006/06/blog-post_13.html (۲) – «نفت، شاه، انقلاب اسلامی … و دیگر هیچ» بخش یک و دو از تارنمای علی میرفطروس (۳) – ایکاروس، ویکی پدیا https://en.wikipedia.org/wiki/Icarus (۴) – چشم انداز با سقوط ایکاروس https://en.wikipedia.org/wiki/Landscape_with_the_Fall_of_Icarus (۵) – موزه هنرهای زیبا “Musee des Beaux Arts” by W.H. Auden, 1938. Selected Poems by W.H. Auden. Edited by Edward Mendelson. Vintage, 2007. p. 87. (۶) – چشم انداز با سقوط ایکاروس – ویلیام کارلوس ویلیامز https://www.poets.org/poetsorg/poem/landscape-fall-icarus
* همه ترجمهها از نویسنده است
Comments