top of page
jshirani1

شاعر و فرشته ی الهام بخش (۱)

Updated: Dec 23, 2023











نویسنده: آنگِلا فُن دِرلیپه

ترجمه: جمشید شیرانی

تقدیم: به نسرین


ترانه ی عاشقانه


چگونه بپایم جانم را، تا

آنِ تو را بِنیازارد؟ چگونه

از فرازِ تو آن را نزْدِ دیگران برم؟

آه، مشتاقانه پناهش خواهم داد در میانِ

سایه هایِ مکانی متروک تا

از جنبشِ درونِ تو بر خود بِنَلَرزَد.

امّا هر آن چه ما را لمس می کند، آری هر چیز

ما را فَراهَم می آورد بسانِ آرشه ای

که از دو سیم نغمه ای هماهنگ می آفریند.

از درونِ کدام ساز این چنین در هم تنیده بر

می آییم؟

از دستانِ کدام نوازنده این سان زاده می شویم؟

ای ترانه یِ نوشین. (٢)


"گاهی می خواهم خود را از این سکوت رها کرده و تا تو صعود نمایم آنسان که گویی تا آن قدیسِ میهنِ دور که هرگزامیدِ دیدارش را نمی توانم داشت - چنان در چنگِ این خیالم که تو ستاره ای درخشانی که بر فرازِ تیره ترین و هولناک ترین جایگاهِ هستی من به تماشا ایستاده است." (۳)

شاعران همواره فرشته های الهام بخشِ خود را داشته اند و راینه ماریا ریلکه نیز از این قائده مستثنا نبود. اما فرشته ی الهام بخشِ ریلکه با آنِ دیگران تفاوت هایی داشت. وی بسی فراتر از آن بانوی کج خُلقِ تخیلاتِ شاعرانه بود که بر ناکجاآبادِ انتظاراتِ خجولانه فرمان می راند، از ادراکِ حسی فراتر میرود، و نهایتاً در سایه هایِ گریزپایِ نبوغ خانه می نماید. پیش از آن که آفریده یِ او باشد، فرشته یِ الهام بخشِ ریلکه برایِ اوتجربه یِ اساسیِ یک واقعیتِ بیرونی بود که او با تلاشی جانکاه وی را جست و جو می کرد. در حقیقت این فرشته یِ الهام بخش یک زن و بانویِ سرشناسِ عصرِ خویش یعنی لو آندره آس سالومه بود.

هنگامی که زندگی نامه ها، خاطرات و مکاتباتِ بینِ ریلکه و آندره آس سالومه را می خوانیم بی شک به این مطلب پی می بریم که لو تأثیرِ عمده ای بر جریانِ تکاملیِ شعرِ ریلکه اعمال نموده و خصوصیاتِ ویژه ی یک فرشته یِ الهام بخش را دارا بوده است. با تقبلِ نقشِ غریبِ ملغمه ای از مادری مسلط و معشوقه ای مطیع، وی نه تنها ملاکِ منتقدانه ای برای هنرِ ریلکه تعیین می نمود بلکه با کناره گرفتن هایِ موقع شناسانه الهام بخشِ نو آوری های هنریِ وی می گشت. با ارتباطی از دوردستِ قرابت، در سرتاسرِ عمرِ هنریِ ریلکه، لو یک الهام بخش و در عین حال یک منتقد و مصححِ کارِ وی باقی ماند. از آن جا که لو موجودی حقیقی، و نه تخیلی، بود همواره موجودیتِ مستقل خود را، که لزوماً در تعارض با هنر ریلکه نبود، حفظ نموده و وجودش نمی توانست به راحتی توسطِ شاعر برای پایان بخشیدن به عرضه یِ هنری اش مورد استفاده قرار گیرد. بنابراین، به منزله یِ حامیِ زندگی و هنرِ ریلکه، لو نه تنها یک چالش بلکه پاداشِ پاسخ به آن چالش و امکانِ آمیختن این دو وجهِ ظاهراً متعارض با هم نیز بود.


"و لو من معتقدم که می باید این چنین باشد. این یک وجهِ زندگی ست و آن دیگری وجهی متفاوت؛ و ما برای دو گونه زیستن زاده نشده ایم... چرا که - آیا این چنین نیست لو؟ باید این گونه باشد - ما باید همچون یک جویبار باشیم و نباید مانندِ آبراهه های مصنوعی به درونِ کشتزارها کشیده شویم. آیا این صحیح نیست که باید خود را فَراهَم آوریم و بخروشیم؟ شاید هنگامِ پیری رخصتِ رسیدن به دهانه یِ رودی بزرگ را بیابیم... لوی عزیز!" (۴)


داستانِ ریلکه و لو بنابراین تنها اثباتِ فرضیه ی فاوستیِ تحصیلِ دانش از طریقِ مادینه یِ جاودانه نیست. دوستیِ آنان اعلامِ فروتنانه یِ یک هماغوشیِ تیره و شهوانی بینِ دو عاشقِ از دیدگاهِ ادبی منحصر به فرد و متجدد است. در حقیقت این فرشته ی الهام بخش فقدانِ محبوبش را تاب آورد تا بارِ تجلیل کردن از زندگیِ پس از مرگ او را بر دوش کشد و با وقار و شیوایی در موردِ غمِ از دست دادن وی و میراثِ مانای هنرِ ریلکه سخن گوید.


هنگامی که برای نخستین بار در تابستان ١٨٩٧ ریلکه را ملاقات نمود، لو زنی موفق و سی و شش ساله بود که به عنوانِ یک نویسنده - مقالاتِ متنوع ، داستانِ روث و همچنین کتابِ در جستجویِ خدا، زندگی نامه یِ فریدریش نیچه، و نقد هایِ ادبی مختلف از جمله اثری در باره یِ قهرمانانِ زن در داستان های هنریک ایبسن (٥) شهرتی رشک آور به دست آورده بود. در مقابل، ریلکه شاعری تازه کار و بیست و دو ساله از ناحیه ی اتریش بود که در سفر به مونیخ مترصد بود که خود را در محفلی که پیش از آن لو و یارانِ ادبی اش را با آغوشِ باز پذیرفته بود مطرح سازد. آن ها در غروبِ روزِ ١٢ ماه مه در آپارتمانِ یک نویسنده ی مشهوربه نامِ یاکوب واسِرمان ملاقات نمودند. در نامه ای که روزِ بعد ریلکه برای لو فرستاد، نخستین نشانه هایِ یک مکاتبه ی صمیمی و خودمانی را می توان مشاهده نمود که با نشیب و فرازهایی، اما با جدیّتِ بسیار برایِ قریب سه دهه، یعنی تا مرگِ شاعردر ١٩٢٦، ادامه یافت.


در حقیقت، نخستین کلماتِ نامه ی ریلکه به لو حاوی چنان هیجان، عزم راسخ و فوریتی است که گویی خواستگاری ضرورت اعتراف کامل و شفافیت در مورد گذشته را درک کرده و در تلاشی مذبوحانه می خواهد لحظه ی ناپایدارِ یک ملاقات را با پایداری مفهومِ پیوندی ناگزیر معاوضه نماید. با تحسین کردن از لو در باره ی مقاله ای از او که در غروبی زمستانی خوانده است، ریلکه با لحنی محجوب نتیجه می گیرد که صد البته: "دیروز نخستین باری نبود که من مفتخر به زیارت شما شدم." در ادامه او اشاره به شباهت هایی مابین مقاله ی لو با عنوان "عیسای یهودی" و اشعار خود او تحت عنوان "رویای مسیح" می کند و این شباهت ها را بسیار مهم و نه پیش پا افتاده می شمارد: "این صرفاً علاقه نبود که مرا هر چه مصمم تر به سوی این افشاگری سوق داد بلکه اعتمادی مؤمنانه بود که مرا به پیش راند تا آنجا که با شادمانی دریافتم که آن چه را که حماسه ی من در رویاها [ی مسیح] مطرح کرده است درمقاله ی شما با نیروی شگرفِ باوری مقدس بیان شده است. .. از طریق همین ایجازِ خدشه ناپذیر، از طریق نیروی لایزال واژه های شما، اثر من تقدّس یافته و در عمقِ احساسات من پناه گرفته است". ریلکه سپس با قاطعیت عنوان می کند که ارتباط مقاله ی لو با اشعار او مانند به واقعیت پیوستن رؤیا و یا تحقق یافتن آرزو است. نتیجه آن است که وی می باید مراتب سپاس خود را شخصاً در ملاقاتی خصوصی مانند ملاقات قبلیِ آن ها به او ابراز دارد: "برای من مسجل است که وقتی فردی از دیگری برای چیزی که حقیقتاً ارزشمند است قدردانی می کند، آن حق شناسی باید همچون رازی در میان آن دو پنهان بماند". در نهایت او چنین نتیجه می گیرد که این حق شناسیِ دیرهنگام او می تواند حاوی یک نشانه باشد.

نقطه ی تلاقی آنان درک یک رؤیا، تحقق یافتنِ آرزوها، تأیید نمودن احساسات، و قدرشناسی فرصت طلبانه از همراهی تقدیربود. این ها کلماتی بودند که ریلکه با استفاده از آن لو را با ژرف ترین گوشه های هویتش آشنا ساخت و وظیفه ی فرشته ی الهام بخش بودن را به وی محول نمود. درست از همان لحظه که ریلکه حضور خود را شادمانه به لو اعلام کرده بود، خود حالتی کاملاً دنباله رو، گرچه با وضعیتی متفاوت، در خلال سی سال دوستی آنان به خود گرفته بود. ریلکه نه تنها آغازگر دوستی بلکه کسی بود که همواره وظیفه ی تماس برقرار کردن دوباره پس از وقفه های طولانی در ارتباط آن دو را به عهده می گرفت. گرچه تمامی نامه هایی که بین ریلکه و لو رد و بدل شده است در دست نیست (حدوداً یک دهم نامه های ریلکه و یک سوم نامه های لو از میان رفته اند) کاملاً از اشاره های موجود در نامه های باقی مانده می توان به خوبی دریافت که ریلکه نامه های بیشتر، طولانی تر و پاسخ طلبانه تری نسبت به لو می نوشته است. در واقع نخستین نامه های ریلکه بسیاراغراق آمیزبودند و به سبک عاشقان رنج دیده ای نوشته شده بود که خبر از کشف گوشه های پنهان درون خود می دهند درست همان گونه که ترانه خوانان دوره گردِ قرون وسطی ممکن بود بانوی اشرافی خود را مورد خطاب قرار دهند. لو به موجودی آرمانی مبدل شده بود و ریلکه دربرابر او "با قلبی سوزان آن چنان که چراغی در برابر تصویر مریم مقدس" ایستاده بود. او بندگی خود را نسبت به لو آشکارا اعلام نموده بود و خود را "عصای سلطنتی ملکه" می دانست با این تفاوت که ثروتی به همراه نداشت. "من از آن تواَم، همان گونه که آخرین ستاره ی کوچک به شبی تعلق دارد که او را نمی شناسد و نور آن را نمی بیند ..." (٦).

اما همچنان به دلیل ستایش بی حسابش، ریلکه تمامی سرخوردگی های حاصل از این مراوده نابرابر را به دوش می کشید. برخی از یادداشت های ریلکه در "خاطراتِ فلورانس" که با نامه ای به لو آغاز می شود، عمق این نابرابری رنج آور را به خوبی نشان می دهد. واکنش ظاهراً سختْ انتقادی، اما نه به صورت مکتوبِ لو نسبت به اشعار عاشقانه ی او موجب شده بود تا این احساس حقارت ذهنی در ریلکه تشدید گردد و بنویسد که:

"من از تو به عنوان پدیده ای بیش از حد بزرگ متنفر بودم. برای یک بار هم که شده می خواستم طرف متموّل تر باشم، دستانم پر از هدیه باشد، مثل ارباب ها، و تو برای دریافت محبت و عشق من به سویم بیایی. اما دست آخر این خود من بودم که دوباره بر آستان تو همچون گدایی حقیر ظاهر می شدم در حالی که تو بر ستونی بزرگ و استوار تکیه زده بودی ..."


در یادداشت دیگری در همان دفتر، ریلکه به تفاوت های تجربی، اگرچه نه مستقیماً به اختلاف سن، بین خود و لو اشاره می کند: "سخت کوشی های من همه در مورد چیز هایی است که تو پیش از این برآن ها چیره شده ای و به همین دلیل است که من در برابر تو چنین احساس کوچکی می کنم. اما موفقیت های اخیر من همه به تو تعلق دارند، و این همان چیزهایی است که من اجازه دارم به تو تقدیم کنم..."

اما لو و ریلکه عشاق قرون وسطایی نبودند و به محدودیت های اجتماعی زمان خویش چندان وقعی نمی نهادند. زمانی که این دو با هم ملاقات کردند ده سال از ازدواج لو با یک مترجم متون فارسی و متخصص زبان های شرقی، فریدریش کارل آندره آس، که پانزده سال از او مسن تر بود می گذشت. در واقع لو برای جلوگیری از خودکشی کردن او تن به این ازدواج داده بود. (در حضور لو، یک بار او با فرو کردن چاقو در سینه اش تهدید به خودکشی کرده بود). پیش از ازدواج، مردان زیادی به لو اظهار عشق و علاقه کرده بودند: کشیشی به نام هندریک گیو که معلم دوران نوجوانی اوبود، پُل رِه فیلسوفی که سه سال با او زندگی کرده بود، و فریدریش نیچه که لو امیدوار بود بتواند با او به همراه پُل ره در یک خانه با هدف مطالعه ی مشترک بدون داشتن روابط جنسی زندگی کند. با این مقدمه می توان تصور کرد که ازدواج با آندره آس برای لو وسیله ای بود تا با اتکا به آن فعالیت های فکری خود را بدون فشار ها و ملاحظات بیرونی ادامه دهد. کمی پس از ازدواج اما این هدف لو دررابطه اش با جورج لدبوردر بوته ی آزمایش قرار گرفت. اما لو نهایتأ موفق شد تا به انتظارات لدبور پاسخ منفی دهد و به پناهگاه امن ازدواجش بازگردد. به همین علل است که انتخاب یک شاعر و خواستگارِ جوان به عنوان نخستین عشق توسط این بانوی جهان دیده موجب شگفتی می شود. این که چنین انتخابی نمایانگرِ تسلیم شدن در برابر غرایز جنسی و در نتیجه تن در دادن به ارتباطی بی خطر با جوانی وابسته ویا حاصل نوعی بلوغ بود مواردی است که بازار شایعات را در محافل ادبی داغ کرده است. حقیقت شاید ملغمه ای از همه این موارد باشد اما مهم آن است که شکستنِ پیمان توسطِ لو برای نخستین بار نمایانگر اهمیتی است که رابطه ی لو و ریلکه - ابتدا به عنوان دو عاشق و نهایتاً به عنوان دو دوست - برای آن ها داشته است. شکل گیری وعمق یافتنِ دوستی لو و ریلکه به طرز غریبی قاطع بود گرچه آغاز آن همان قدرغیر منتظره می نمود. این دوستی از یک پذیرش جنسی آغاز گشت تا عاقبت به مکالمه ای بیانجامد که شرطِ بقای هر دو در طول حیاتشان باشد. و این مکالمه ی ممتد شاهدی است برموقعیتِ متعالیِ عشقی که امکانِ انتقاد از خود را مهیّا می نمود بدون آن که خدشه ای به دوستی عمیقشان وارد آورد.


در سال های نخستینِ این عشقِ پرشور ریلکه اغلب میهمانِ لو بود و دو بار به زادگاه لو در روسیه - بار نخست در معیت آندره آس و بار دوم بدون او- سفر نمود. در همین دوران لو نقش مربی را به عهده گرفت و ریلکه را با فرهنگی آشنا ساخت که ریلکه آن را ساده لوحانه به عنوان "هدیه ای از کودکیِ ازلی که وی از آن محروم مانده بود" پذیرفت. روسیه برای ریلکه احساسِ تعلق به جهانی بی مرز و خدایی که بر زمین مسکن دارد و الوهیت خود را در امکانات بالقوه ی بندگانش به ظهور می رساند به ارمغان آورد. در واقع روسیه و لو (تا آن جایی که وی عامل آشنایی ریلکه با روسیه بود و روسیه را وطن حقیقی خود می دانست) تأثیری ماندگار و با اهمیت بر درک هنری ریلکه باقی گذاشت. درک این فرهنگ بیگانه موجب شد تا ریلکه شیوه ی ابتدایی شعر خود (در "کتابِ تصاویر") را به نفع نوعی نظم آزاد و عمیقاً شخصی (در "کتابِ ساعات") رها نماید. این خدای روسی که با واسطه ی لو محقق شده بود از موقعیت تاریخی وآیین عرفانی خود جدا شده و درمقابل خود را در آفرینش های زمینی - واقعیتی بی انکار که شاعر از طریق کلماتش از آن خود میکند - به نمایش می گذارد. زبان شعر ریلکه به ناگهان از قیود رها شده و شاعر اعلام می دارد که در لو "جایگاه تازه ای برای تنهایی" یافته است و "این که روسیه وطن من است یکی از آن واقعیت های بزرگ و رازآلودی است که من زندگی را در آن می جویم، اما تلاش من برای رفتن به آن سرزمین - چه در سفر و چه از طریق کتاب ها و یا اشخاص- بیش تر به دور شدن یا دوری گزیدن شبیه است تا نزدیک شدن." (۷).


به نظر می رسد که لو برای ریلکه مجموعه ای همزمان از امیال جنسی، زیبا شناسانه، و مذهبی در هیأتی چنان ویژه بود که همبودی این خواست های انحصاری را - بدون در نظر گرفتن استحکام آن - ممکن می نمود. اومشوّقِ پیگیری این خواسته ها بود و آن ها را محسوس و واقعی جلوه می داد. در واقع حضور لو موجب پیدایش جایگاهی برای تجلّی این خواسته ها نه در وجود شاعر بلکه در وجود آن محبوبِ دیگر شده بود. شگفتی نیست که ریلکه در باقیمانده ی عمرش برای گذار از لحظه های تردید و عبورازآستانه های رنج به قلمروکاوش های تازه در شعرش همچنان متکی به لو باقی ماند. از اشعار مجسمه سازانه ی دوران رودینی (در "اشعار تازه") تا اشعار ذهن گرایانه ی متکی بر چشم اندازی درونی و قلبی در دوران پیش از جنگ تا سکوت ده ساله و عاقبت فریاد های سوگسرودهای دویینو عبور از هر مرز نیازمند دریدن یکی از پوسته هایی بود که به زعم لو ریلکه را در درون خود محبوس کرده بودند. و هر دوره جدیدی موجب پیدایش بحران هویتی جدیدی گشت که نیازمند توجه لو برای درک تجربه ای بود که ریلکه خود از دریافت معنی آن عاجز بود.


"لو، من ، این شاگردِ مُسرفِ ره گم کرده ات، قصه گو نیستم ویا پیشگوی راهی که برای من مقدّر شده است... آن چه می شنوی تنها صدای گام های من بر جاده های نامعلوم است ونمی دانم چه به جا می گذارد و به که نزدیک می شود. تنها این که دهانم زمانی که به جویباری سترگ مبدل می شود به تو می انجامد، به گوش فرادادن هایت و به سکوتِ ژرف اعماق وجودت - این همان دعایی است که هر ساعت آن را تکرار می کنم... اگر قصه ی زندگی من این قدر کوتاه و بی اهمیت است... تنها زمانی تحقق می یابد که بتوانم آن را برایت بازگو کنم و تو به آن گوش فرادهی." (۸). در این جا ریلکه احساساتِ مندرج در نامه ی دیگری (۹) را منعکس می کند که در آن به عدم تجانس هنر و زندگی اشاره می نماید و اتحّادِ آن دو را تنها در وجود لو امکان پذیر می داند. در تصویرآرام و ساکتِ مصبی که واژه های او عاقبت به آن سرازیر می شود، ریلکه لو را هدف غایی شعر خود به حساب می آورد.


سال ها پس از جدایی آن ها و مدت ها پس از پایان یافتن روابط عاشقانه شان و حتی پس از ازدواج ریلکه با مجسمه سازی به نام وِستهوف و روابط عاشقانه ی لو با چند تنِ دیگر، لوهمچنان برای ریلکه حکمِ حلّالِ معضلاتِ فکری را داشت. لو به نوعی مفسّر تجربه های او بود اما بیش از آن که خِرَدِ وی به ریلکه نفعی برساند وجودش و رفتار مهرآمیزش برای ریلکه اساسی و غیر قابل جایگزینی بود. در این رابطه، جالب این است که بدانیم که ریلکه در ابتدا روانکاوی را به عنوان تسکین دهنده ی آشفتگی درونی اش رد کرده بود چرا که نگران آن بود که این روش با ضدعفونی کردن روان نه تنها شیاطین بلکه فرشته های درون را نیز از میان ببرد. تردید لو در استفاده از این روش در ارتباط با دوست رنج دیده اش در واقع حاصل نوعی توافقِ ضمنی با ریلکه بود.


میزانِ وابستگی ریلکه به لو برای درک مشکلاتش شاید به بهترین وجه درمدارک موجود از روزهای آخر حیات اومندرج باشد. پس از آن که از شنیدن وخامت حالش از زبان پزشک امتناع می ورزد، ریلکه از خانم ووندرلی-فولکارت که بر بالین او حضور داشت می خواهد که "تمامی حقایق" را با لو در میان بگذارد. کمی بعد، گرچه حاضر نشد تا خود برای لو نامه ای بنویسد، در چندین نوبت اظهار امیدواری کرد که لو بتواند علت بیماری او را دریابد. در حالی که مبتلا به سرطان خون بود دیگر هرگز موفق به دیدار لو نشد و پاسخی نیز از فرشته الهام بخش خویش نشنید. درست به همان شیوه که وی برای درک جراحات زندگی اش به لو نیازمند بود برای درک کردن مفهوم مرگ نیز دست نیاز به سوی او دراز نمود. و لو که مرگ او را تاب آورده بود در یادنامه ای بی نظیر از زندگی ریلکه دست به یافتن پاسخی برای خود و آیندگان زد.


مکاتباتِ بین ریلکه و لو شاهدی بر وفاداری مادام العمر شاعر نسبت به فرشته الهام بخش خویش است. و طبیعی است که با وجود چنین مدرک مستدلی از نیاز عمیق ریلکه به فهمیده شدن توسط لو، این سئوال که لو حقیقتأ چقدر قادر به درک ریلکه بود کاملأ طبیعی به نظر می رسد. ریلکه برای لو چه اهمیتی داشت و لو از این ارتباط چه بهره ای می برد؟ گرچه نوشتار لو پاسخ جامعی به این سئوال نمی دهد ولی چند نشانه برای کشف این رمز به دست می دهد. حداقل این است که این نوشتار تصویر فوق العاده ویژه ای از ریلکه از چشم انداز لو به دست می دهد.


لو یادنامه ریلکه را در سال ١٩٢٧، یک سال پس از مرگ شاعر نوشت. مطمئناً یک بازنگری در زندگی شاملِ پرش های بلندی از مراحلِ مختلف است و چشم انداز آن با مسائلِ نسبتأ کوچکی که در نامه ها مطرح می شود تفاوت های عمده ای دارد. این یادنامه سر آن دارد که یک زندگی پایان یافته را در تمامیت آن به تصویر بکشد در حالی که نامه متعلق به یک لحظه ی در حال گذار، متلاشی شدن و متحول شدن است. اما اهمیت کامل این زندگی نامه تنها زمانی مشخص می شود که آن را در پس-زمینه ی نامه ها که مأخذ عمده ای برای این یادنامه بوده است بررسی کنیم. و مقایسه این دو مدرک که یکی یادمانِ محرمانه ی زندگی و دیگری یادنامه ی آشکار و عمومی مرگ است به ما اجازه می دهد که بهتر به کُنه مسائل و عمق احساسات لو نسبت به ریلکه پی ببریم.


لو یادداشت های خود را با این جمله ی ظاهرأ متناقض آغاز می کند که وقوع مرگ گاهی چنان هشیاری ما را بسط می دهد که از طریق آن برای نخستین بار ماهیت وجود عزیز از دست رفته را در سکوت به گوش جان می شنویم. او سپس به یگانگی عمیقِ مفاهیمِ زندگی و مرگ در شعر ریلکه اشاره می کند واین معادله ی زیبا شناختی را به تجربه ی مرگ عموی ریلکه هنگامی که وی کودکی بیش نبود ارتباط می دهد. دستاوردِ آن واقعه برای ریلکه درکِ مرگ به عنوان مفهومی ماندگار از سرشاری زندگی و رهایی از بند تن (درکِ شخصِ نجات یافته ازمفهوم میرایی) است. گرچه این آغازْ فلسفی و برای یک عاشق تهی از احساس می نماید اما واضح است که هدفِ اصلی لو تأکید بر این مهم است که مرگ نوعی دلمشغولی مداوم و محوری در شعر ریلکه است. کاملأ مشخص است که این تأکید لو بر مضمون تعالی مرگ همان قدر برای او - در سوگ دوست از دست رفته اش - دارای اهمیت است که با شعر ریلکه ارتباط می یابد. ما دراین صفحات آغازین چیزی از رنج جانکاه او نمی بینیم و در عوض این برگ ها پُر است از جاذبه ی ناگزیر نسبت به یک نابغه و نیاز مداوم و درد آلود برای درک یک پیوند. لو خاطراتِ ریلکه را با نوعی فاصله گیری ذهنی آغاز میکند. او با صدایی آرام - درست همانند لحن خونسردانه و تحلیلی که مکرراً در نامه هایش به ریلکه به کار برده است، سخن می گوید. در آن نامه ها وی پیوسته تلاش می کند تا با اشاره به منشأ طبیعی اضطراب اواز رنج ریلکه بکاهد و او را تشویق کند تا با بیان مستقیم آن در شعرش وحشت درونی خود را مهار نماید. همچنین این یادنامه مفصلاً و با جزییاتِ دقیقی تظاهرات عاطفی و جسمانی بیماری ریلکه را تشریح می کند. اما در حالیکه در خلال نامه لو عمدتاً واکنشی مانند یک مادر دلسوز دارد، در یادآوری خاطره ی آوای خاموش شده ی یارهمراهش او با صلابت و بی تفاوتی یک روانکاو کلاسیک سخن می گوید. این یک دگرگونی جالب و قابل درک است که می توان حدس زد که مزایای خاصی برای لوبه همراه داشته است. چرا که این حفظ خونسردی و تعادل عاطفی که زمانی به شیوه ای تقریباً مادرانه زندگی ریلکه را در برابر محدودیت های بی شمار مرگ حفاظت کرده بود اینک دراین یادداشت ها به طرزی کنایه آمیز وظیفه ی صیانت لو را در برابر تهدیدِ غایی - لحظه ی مرگ - بر عهده می گیرد و به فریب همچنان زنده بودن ریلکه رنگ واقعیت می بخشد.


کوشش لو در نامه ها برای مهارعواطفش در شرایطی که ریلکه خود را کاملاً وابسته و نیازمند محبت او معرفی می کند بسیارمنطقی می نماید اما جالب این جا است که وی همان ملاحظه کاری و خود ممیزی را به وضوح در یادنامه نیز اعمال می نماید. به این وسیله وی کار تجسس در مورد احساساتِ خود نسبت به ریلکه را با مشکل روبرو می کند. شاید در خلال نامه ها، درموارد اندکی که لو مبادرت به پاسخ گویی صریح به سئوالات ریلکه کرده است، بتوان گرهی از معضل ارتباط آن دو گشود. این موارد از این منظر جالب توجه هستند که در آن ها اشارات مستقیمی به شعر ریلکه - یعنی به همان شخصیتی که ریلکه از طریق هنرش برای خود بازآفرینی کرده بود - به چشم می خورد. در این قطعات، لو توانایی ریلکه در بخشیدن معنا به بی شکلی و درآفرینش مفهوم خویشاوندی ازلی انسان ها با یک دیگر را تجلیل می کند. به این ترتیب می توان مدعی شد که لو شکل گیری اتحادش با ریلکه را تنها در سایه ی توان سرایندگی او امکان پذیر می دید. شاهد شگفت انگیز و گویای این اعتقاد را در نامه ای می توان یافت که در آن لو شعر ریلکه را واسطه ای برای بیان همبستگی آنان به حساب می آورد اما خود را برای پاسخ گویی به آن ناتوان می یابد: "هنگامی که نامه ی تو و یا یادداشت های روزانه و یا هر چیز دیگری را که به آن چه بی شکل و نامفهوم است معنا می بخشد را می خوانم آن گاه تو را در کنار خود احساس می کنم... آری، آن دم تو از آنِ من می شوی. دوباره می بینمت، و ایمان می آورم که تو می توانی در سفری غریب تا من و تا ژرف ترین ادراک من از زندگی راه بپیمایی. اما من چگونه خواهم توانست تا به سهم خود همین قرابت توصیف ناپذیر را بیان نمایم..." (۱۰).


ابراز صمیمیت دقیقاً معضلی است که از مقایسه ی نامه های لو و یادنامه اش حاصل می شود. چگونه وی می تواند عمق احساسات خود را که محتاطانه آن ها را تنها درارتباط با شعر ریلکه به آن معترف شده بود بازگو نماید؟ چنان که نامه ها به خوبی نشان می دهند، وی هرگز نتوانست. در واقع، دست کم در نوشتار، او همچنان چرب زبانی ها و خیال پردازی های عاشقانه ریلکه را با "آه، راینه" خطاب کردن او جدی قلمداد نمی کرد. همچنان مهم است که بدانیم که لو گاه گاه فریادهای عاشقانه ی ریلکه را که در نامه هایش در ارتباط با عشقش نسبت به لووجود داشت، به خصوص اگر در قالبِ شعر بیان نشده بود، تصحیح می نمود (۱۱). اما لو کاملاً دست از این خواستار خود بر نمی داشت. گرچه او قادر نبود اختیار انحصاری عواطف خود را به ریلکه بسپارد اما از این ابراز احساسات برای هدایت و جهت دادن به هنر او استفاده می نمود. البته نمی توان این کار را نوعی از خود گذشتگی به حساب آورد چرا که لو همان گونه که به وضوح در نامه ها منعکس است بهره ی روزافزونی از اشعار ریلکه می برد. به علاوه شعر ریلکه برای لو به مثابه مأمنی در برابر احساساتی بود، همان گونه که در داستان هایش به آن اشاره کرده است، که به زعم او سر نابود کردن او را داشتند و تمامی اندیشه ی او را به خود معطوف می داشتند. یادنامه ی لو بنابراین مُعّرِفِ نوعی آموزشِ زیباشناختی از دو منظراست: آنِ یک هنرمند رو به رشد و، به میزان کمتر ولی همچنان محسوسی، آنِ خودِ لو به عنوان یک آموزگار و یک منتقد.


از آن جا که لو همواره ریلکه را یک هنرمند می دانست، توجه ویژه ی این یادنامه برریلکه ی شاعر است و لحن سخن لو در آن یادآور رسمیت و تشریفات خاص ستایش های رسمی [مداحی] است. لو خود حضور محسوسی در این یادنامه ندارد. وی تنها در اشاره های مستقیم ریلکه به او در بخش هایی از نامه ها که مورد استناد قرار گرفته اند حضور می یابد. خود او تنها در چند مورد به خود اشاره می کند - یکی دو اشاره به سفرهای مشترک با ریلکه یا ملاقات هایش در موارد خاصی با او- اما این اشاره ها هرگز چنان مشهود نیستند که مشترک بودن این تجربه ها را تحت تأثیر قرار دهد. یک احساس بی طرفانه. شاید هم منصفانه تر آن باشد که بگوییم لو علاقه ای به استفاده ی شخصی بردن از یادآوری لحظه های شکوهمند گذشته ندارد. صرف نظر از انگیزه ی لو برای پنهان کردن احساسات خود، روش لو در این یادنامه یادآور نقشی است که آن دو در رابطه شان بر عهده داشتند یعنی همان مکالمه ی طبیعی که در آن ریلکه از لو پاسخی می طلبید و لو در نهایتِ درک و موشکافی آن را در اختیار ریلکه قرار می داد. از این چشم انداز می توان این یادنامه را تلاش دلیرانه ای از سوی لو برای شکستن خاموشی مرگ حتی اگر برای لحظه ی کوتاهی باشد و برای آن که حنجره ای باشد برای محبوب آن چنان که گویی از دهان او سخن می گوید.


با قرار گرفتن ریلکه ی هنرمند در کانون توجه، یادنامه ی لو تقریباً عاری از اشاره به افراد دیگری است که در زندگی ریلکه حضور داشتند. مکاتبات لو و ریلکه و همچنین نامه های ریلکه به دیگران حاوی اشاره های زیادی به دوستان بی شمار ریلکه و حامیان و آشنایان او هستند. اما یادنامه تنها به معدودی افراد متشخص و تأثیر گذار مانند لئو تولستوی، پُل والری و آگوسته رودین اشاره می کند و نقش آن ها را در رشد هنری ریلکه می ستاید. مفاهیمِ خانواده و پایبندی به آن، تلاش برای امرار معاش، احساسات مذهبی و سلامت جسمی و سفر منحصراً از دیدگاه هنری بررسی شده اند. در این رهگذر، تلاش های جانکاه ریلکه برای پاسخ دادن به رسالت خود و حصول دستاورد های هنری اش به ویژه بزرگنمایی و ستایش شده است. واضح است که در بازنگریِ دستاورد های هنری خیره کننده ریلکه، نمی توان به سادگی از تأثیر نقش آفرینِ رنج ها و سرخوردگی های او بر سروده هایش چشم پوشی نمود. اما، از جانب دیگر، در ارزیابی دستاورد های ریلکه به عنوان یک شاعر، نباید او را در چنان دژِ غیر قابل نفوذی از عزلتی هنری محصور نمود که تلاش های وی برای یافتن مصاحبی انسانی نادیده گرفته شود. چنین نگرشی می تواند به تصور ناسازگاریِ غرایزِ زیباشناختی و شورِ جنسی بیانجامد، در حالی که یگانگی این دو احساس، همانگونه که قبلاً به آن اشاره شد، در آن جا که ریلکه احساس حضور لو را در کنار خود در نامه ها بیان می کند به خوبی مشهود است. شاید این یگانگی احساسات را لو در این یادداشت ها از پیش فرض شده انگاشته باشد. اما خودْ ممیزی او از ملاحظات اخلاقی معمول بسیار فراتر رفته و جالب این جاست که به این وسیله هر چه را در پس این سکوت قرار دارد به قلمرو رازهای ناگفتنی می سپارد.


اما در این یادنامه، لو، قصور خود در شرح روابط عاطفی اش با ریلکه را به خوبی با بینش ژرف خود در مورد شکل گرفتن و تحول هنری ریلکه به عنوان یک شاعر جبران می نماید. به عنوان یک ارزیابی شتابزده، این یادنامه نقد ادبی ویژه، ماندگار، و عمیقاً روشنفکرانه ای در ابعاد شکل گیری و پرورش مفاهیم است. در این جا لو تلاش می کند بلوغ شعری ریلکه را با دگردیسی خودآگاهی او در ارتباط با جهان پیرامونش تلفیق نماید. برای یک منتقد ادبی چنین هدفی بسیار بلندپروازانه است و اغلب به بزرگنمایی وجوه زیباشناختی اثر و یا ابراز ادعاهای غریب در مورد انگیزه های خالق اثر هنری می انجامد. از پیش فرض های چنین روشی دسترسی به جهان عاطفی شاعر و درک قاطع آن است که معمولاً در اختیار منتقدی نیست که خود می باید با تکیه بر توانایی های ناقدانه خود و درک میرایی هنرمند متن را رمزگشایی کند بدون آن که به لحن، فراز و نشیب ها و ضرباهنگ های درونی سروده ها اذن ورود دهد. اما این همه در اختیار لو قرار داشت، و همان طور که در درخواست های ریلکه در مکاتبات آن ها مندرج است، لو نقطه ی تقاطع میان امیدها و سرخوردگی ها ی درونی سطوری بود که در گفتگوی مداوم هنر از هم دور و به هم نزدیک می شدند. پس جای شگفتی نیست که لو کاملاً با لحظه های بحرانی که عاقبت به کشف و شهود در شعر ریلکه رهنمون شده اند آشنا باشد. به همین دلیل این یادنامه سفری خارق العاده از میان تردیدها، کاستی ها، و نگرانی های شاعر در تلاش او برای بیان احساسات خویش است.


این یادنامه به ویژه شاهدی بر تشویش های چشم به راهی، جذبه های آفرینش، و اندوهِ دوباره برگردانده شدن به جهان میرا، به عنوان تفاله ی بازمانده از جریان خلاقیّت، پس از رسیدن به اوج آفرینندگی است. شاید بیش از هر مأخذ دیگری این یادنامه برای خواننده روزنه هایی به تحولات عاطفی شاعر در هر مرحله از کشف هنری ریلکه - یعنی تلاش او برای درک دوباره توان خویش با توجه به دستاوردهای نو - می گشاید. نمودار عینی این تحولات را می توان در گذار از عشق تمامیت طلبِ خدایی که در همسایگی است (در "کتاب ساعات") به جا به جایی مادی یک واقعیت بیرونیِ ساختگی (در "شعرِ اشیا" در "اشعار نو") و به فضای کاملاً روحانی فرشته های آن جهانی (در "سوگسرودهای دویینو") مشاهده نمود. البته در پسِ تحلیل لو همواره میرایی ریلکه، کنکاشِ مداوم تن و جان او، حضوری ملموس دارد. آن چه لو پیشنهاد می کند به نوعی فاصله گرفتنِ تدریجی شاعر از آفرینندگی خود، اثرگزاری آن، واقعیت مشهود و ملموس آن، و در نهایت، تاًثیرات معنوی آن است.


شاعر در کوششی وقفه ناپذیر می خواهد بر"آسیب رساندنِ تن به جان" فائق آید و "آرامشِ جانوران و امنیتِ فرشتگان" را دریابد. کالبدِ تهی از هشیاری و هشیاریِ بی کالبد. در بحبوحه ی فاصله گیریِ فزاینده ی واقعیتِ ملموس از هستیِ روان، شاعر صورتِ خیالیِ مُنجی - فرشته - را فرا می خواند. نافذ ترین بخشِ تحلیل های لو همانا بحث و گفتگوی او در مورد اهمیتِ جستجوی فرشته الهام بخش توسط ریلکه است.


گرچه "فرشته" در اشعارِ ریلکه همواره تصویری غنی و خاطره انگیز بوده است، امّا برای نخستین بار در " سوگسرودهای دویینو" است که به عنوانِ یک هسته ی مرکزی وجهی قهرمانانه می یابد. ده سوگسرودِ این چرخه ی اشعار به خودی خود اثری به یادماندنی ست که در مدت زمان ده سال خلق شده است. دو سوگسرودِ نخست زمانی نوشته شد که ریلکه میهمانِ پرنسس ماری تورن-و-تاکسیس-هوهنلو در قلعه ی دویینو بر کرانه ی دریای آدریاتیک بود. در خلالِ دو سالِ بعدی، دو سوگسرودِ دیگر با تلاش هایی پراکنده به پایان رسید. پس از آن ما شاهدِ سکوتی طولانی هستیم که تا فوریه ١٩٢٢، زمانی که ریلکه شش سوگسرودِ پایانی را در خلوتِ عزلتگاهِ برگزیده خود - شاتو دُ میزو در سوییس - سرود، ادامه یافت.


لو در خاطرات خود به طور خاصی به آفرینش شگفت انگیز سوگسرودها اشاره نمی کند بلکه تمرکز خود را بر وجه قهرمانانه ی سوگسرودها - یعنی آفرینش فرشتگان - معطوف می دارد چرا که فرشته همانا واقعیتی متعالی بود که از طریق آن ریلکه تلاش می کرد تا زندگی و مرگ را در شعر خود پیوند دهد. در نامه ای به مترجم لهستانی آثارش، هوله ویچ، ریلکه خود به مفهوم نهفته ی میرایی در تجلیل وجود فرشته اذعان می کند. "فرشته ی سوگسرودها موجودی است که در درون نادیدنی ها واقعیتی متعالی را مشاهده می کند: برای ما که عشق می ورزیم و از طریق آن متحول می شویم این واقعیت بسی دهشتناک است چرا که ما تنها به آن چه دیدنی است متوسل می شویم." (۱٢).


آنگاه که فرشتهْ زیبایی آفرینش هنری را - که بی واسطه ی رابطِ بیان خود حیاتی مستقل دارد - جلوه می بخشد، بر خلاف تمامی نمادهای دیگر کوشش های خلّاقِ حیاتِ آفریننده ی خود، یعنی خودِ شاعر، را انکار می کند. در بحبوحه ی این گسستگی، شاعر می باید با از خود گذشتگی جا را برای حضور "خدای باژگونه" - خدایی که دور می شود و امکان رستگاری نمی دهد - در دنیای خود باز نماید. آگاهی شاعر از استقلالِ کاملِ قلمروِ فرشتگان آنگاه قلّه ی درخشان حقیقت خلّاق را از درون سایه های مغاک آشکار می سازد. امّا لو همچنان بر این عقیده پایدار است که دیدگاهی چنین افراطی و وحشتزا از جدایی کامل آفریننده و آفرینش هرگز ریلکه را به سوی افسردگیِ خود-انکارگرا سوق نداد بلکه به او راه و روشِ خود را همواره از نو ساختن آموخت. از همین راه است که مضمون نو شدن به درونِ سوگسرودها راه می یابد و در پایان به ریلکه امکان می دهد که پیروزمندانه همین هستیِ زمینی را در سطور ابتدایی "سوگسرودِ نُهُم" ستایش کند:


جهان را برای فرشته ستایش کن، نه آن چه ناگفتنی ست،

نمی توانی با احساسِ پُر شورت او را تحتِ تاً ثیر قرار دهی: در

کهکشان،

که وی بسا بیشتر در می یابد، تو تازه کاری بیش نیستی ...


لو، در رویاروییِ شگفت انگیزِ ریلکه با موجودیتِ برترِ فرشته، دوگانگیِ درکِ امکانِ بی نهایتِ وَرارَویِ معنوی در هنر و درکِ میراییِ هنرمند را به چشم می بیند. برای ریلکه دریافتِ این مفهوم رسیدن به بینشی کامل و مبرّا از توهّم های رمانتیک و افراطیِ ابتدایی او در همآمیزی خدا و خلاقیّتِ خودش در کتابِ ساعات و یا در آمیختنِ خودش و آفرینش در مفاهیمِ موجود در اشعارِ نو بود. این دریافت نشانه ای از پذیرشِ دعاویِ ویژه ی هنر از سویی و درکِ محدودیت های جسمی خود او از سویِ دیگر بود. لو توجه خاصی به این دوگانگی دارد و آن را با وحشتِ ریلکه از مرگ در دورانِ کودکی و هراس وی از بیماری در بزرگسالی مرتبط می داند. امّا لو معتقد است که ریلکه در سوگسرودها موفق می شود که با کشفِ مفهومِ فرشته و از آن راه با تثبیتِ پیروزمندانه یِ "خود" در زندگی و در مرگ بر این دوگانگی غلبه نماید.


در بخش هایِ ابتداییِ یادنامه، لو اشاره ای دارد به یکی از نامه هایِ ریلکه که در آن می نویسد که هنر آرزوی تیره یِ چیز هایی ست که می خواهند تصاویرِ رازهایِ ما باشند. ریلکه سپس افسوس می خورد که قادر به درکِ لایه های زیرینِ آن چه او را به هنرش پیوند می زند، یعنی آرزوی آن به تصویر شدن، نبوده است. حدس لو آن است که شباهت بیش از حدِ چیزها و تصاویرشان موجب این ناتوانی است. مشکل می توان سطور زیر را خواند و آن پرسش های آزار دهنده را که در "سوگسرودِ نُهُم" تکرار می شوند ناشنیده گرفت:

زمینا، آیا این همان نیست که می جویی: نادیده

تا در درونِ ما دوباره برخیزی؟ آیا این رویای تو نیست،

که روزی ناپیدا شوی؟ - زمین، ناپیدا!

اگر دگرگونی نیست، پس چیست آن هدفِ غایی ات؟


در ادامه، شاعر تعهد خود را به هنرش به گونه ی ابراز عشق چنین نشان می دهد:


زمینا، محبوبم. سر می سپارَمَت.


آیا این همان شورعاشقانه ای نیست که لو در نامه های اخیر ریلکه آن را بسیار دلچسب و آرامش بخش یافت؟ آیا سوگسرودها مصبی نبود که در آن عاقبت شورِ محبوبش برای زندگی و برای هنر هر دو به هم پیوست؟ این ها پرسش هایِ بی پاسخی هستند که این یادنامه مطرح می کند. افسوس که این فرشته الهام بخش پاسخی ندارد، امّا با امانتِ کامل ما را برای یافتنِ آن مرد به آوایِ زنده شعرش حواله می کند – "پندی که از درونِ سکوت بر می خیزد."


چند سال پس از آن که لو یادنامه را به تحریر در آورد، یادواره ی کوتاهی نوشت که در آن با روح ریلکه مستقیماً سخن می گفت:


اگر سال ها معشوقه ی تو بودم به این دلیل بود که تو نخستین حقیقتِ راستینِ من بودی - جسم و روحی یگانه، اثباتِ غیرِقابلِ انکارِ زندگی. می توانم واژه به واژه نجواهای عاشقانه تو را تکرار کنم: "تنها توام حقیقتی". با این اوراد ما به عقد هم در آمدیم، پیش از آ ن که با هم دوست شویم. و دوستی ما حقیقتاً یک انتخاب نبود بلکه به گونه ای ازدواجی بود که ریشه در ناخودآگاهیِ ما داشت. این گونه نبود که دو نیمه در جستجویِ کامل شدن در کنار هم باشند. بلکه یک تمامیتِ غافلگیر شده خود را در کمالی فوق تصور یافت. بنابراین ما به نوعی همانا همشیرگانی ازلی بودیم، پیش از آن که همخوابی با محارم توهین به مقدسات به شمار آمده باشد (۱۳).


اشاره ها:


(۱) - "شاعر جوان با فرشته ی الهام بخش خود روبه رو می شود" پیشگفتاری بر برگردانِ "یادمانِ راینه ماریا ریلکه" نوشته ی لو آندره آس سالومه در کتابِ "تنها تواَم حقیقتی" است و توسط خانم آنگِلا فُن دِر لیپه نوشته شده است. یادمان راینه ماریا ریلکه نخستین بار در سال ۱۹٢۷، یک سال پس از مرگ شاعر، به چاپ رسید.

“You alone are real to me: remembering Rainer Maria Rilke” by Lou Andreas-Salome. Translated with an introduction and afterward by Angela von der Lippe. BOA Editions Ltd, Rochester, New York 2003.

(٢) - ر. م. ریلکه، اشعار تازه، ١٩٠٧

(۳) - راینه ماریا ریلکه در نامه ای به لو آندره آس سالومه، ١٥آگوست ١٩٠٣

(۴) - از نامه ریلکه به لو در ٨ آگوست ١٩٠٣ - بریف وکسل.

(٥) - نگاه کنید به "قهرمانانِ زن در آثارِ ایبسن"، ردینگ ریج کانتیکت، انتشاراتِ قوی سیاه ١٩٨٦

(٦) - ریلکه به لو، ٨ ژوئن ١٨٩٧

(۷) - نامه ریلکه به لو، ١٥ آگوست ١٩٠٣

(۸) - ریلکه به لو، ٩ نوامبر ١٩٠٣

(۹) - ٨ آگوست ١٩٠٣

(۱۰) - از نامه لو به ریلکه، ١٣ ژوییه ١٩١٣

(۱۱) - برای مثال نامه ریلکه به لو در ٢٣ اکتبر ١٩٠٩ و ضیافتِ ظهور

(۱٢) - ن. ک. آستانه مقدس، ص ١٥٤

(۱۳) - نگاهی به گذشته ص ۱۳۹

Comments


bottom of page