خوزه امیلیو پاچِکو
در ادای احترام به اُکتاویو پاز
ترجمه جمشید شیرانی
نمی دانم، حالا که بار دیگر به نظر می رسد که شعله های آتش همه چیز را در بر خواهد گرفت؛ در این آشوب، در این هیاهوی صداها که ما را مانند جزایری که هر لحظه از دریا سر بر می آورند، احاطه می کند، آیا جایی برای شعری دیگر وجود دارد یا نه.
شاید شعر کارگاهِ دیگری از تاریکی باشد، صفحه ی گِردِ راه راهِ مدوّری که تکثیر می شود تا آن دم که تجزیه گردد، آوای افسونگران بزرگ، مُرده های قرنی پیش، آن زمان که خدای تازهْ انسانْ شده، خدا را به خاک سپرد بی آن که آرزوی دیداری مجدد داشته باشد، در یک بدرودِ بی بازگشت.
ظواهر در حقیقتِ آنی خود زیبا هستند. واژه ها در مرکزِ مرئی زمین زاده می شوند. تَنْ ها، شادی خود را تجدید می کنند. "سنگِ خورشید" خیابان هایی را روشن می کند که هنوز وجود ندارند. شب در دریا آب می شود. سَحَر، سرشار از پرندگان است. دنیاهای سپیده-گون بر شفافیتِ فضا و سایه ی باد سر بر می کشند. و ناگهان، در میانِ سکون و سرگیجه، زمانِ حال جاودانه است.
Comments