جمشید شیرانی
ــ دریا دریا
چهت اوفتاد
که گریستی؟
- تاریکتَرَک یافتم از آفتاب
خود را.
ــ پیسوزِ اندیشه را
چهت اوفتاد
که برافراشتی؟
ــ تابانتَرَک یافتم از آفتاب
خود را.
خردادِ ۱۳۶۵
شعر در تمامیت خود تقابل دو پرسش و دو پاسخ است. در یک سویِ هر دو پرسش آفتاب قرار گرفته که کنایه ای است از: روشنایی، تابناکی، روشنگری، روشن اندیشی، گرما و نمادی از گریز از انجماد و فسردگی. امّا آفتاب بی دریغ به سببِ ماهیت و جوهر خود می تابد و گرچه محک و معیار خصلت های پسندیده و نیک و همچنین آرمانی و دور از دسترس است، کاری به کار پایینیان و آرزوهای آنان ندارد. او معیار سنجش همه چیز است امّا خود فراتر از آن است که به معیاری سنجیده شود. خودِ معیار است. زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقت است، احساسِ واقعیت، و با نور و گرمیاش مفهومِ بیریای رفاقت، و با تابناکیاش مفهومِ بیفریبِ صداقت (ای کاش میتوانستند از آفتاب یاد بگیرند- احمد شاملو). در سوی دیگر پرسش ها دریا و اندیشه قرار دارند. دریا مهابت و صلابت دارد، بزرگ است، با عظمت است، امّا با تمام بیکرانگی اش چون آزمند است نمی تواند از خود برتری را تاب آرد. در واقع به جای آن که به عظمت و بزرگی خود بیاندیشد دایماً در کار آن است که دیگران را ورانداز کند و حسرت خورد و رشک بَرَد. با همه عظمتی که دارد خود را چنان حقیر می یابد که در خود می گرید و به یک آبدانِ بزرگ مبدل می شود که پُر از اشک شور است و از همان جا است که در عنوان شعر، شاعر آن را "اشک" خطاب می کند. در سوی دیگر، اندیشه که از نقطه نظر موجودیتِ مادی در مقایسه با آفتاب پی سوزی بیش نیست امّا به واسطه ی بی رشکی اش و گستردگی و تابناکیِ ماهوی اش از آفتاب بر می گذرد، افق های بالاتری را زیر پا می گذارد، روشنایی بخش تر از خورشید می شود و پس به حق خود را فراتر از آفتاب می بیند. در نتیجه شاید آفتابی که در عنوان شعر می آید در واقع همان پی سوزِ اندیشه باشد. درست نمی دانم ولی به نظر می آید که دو کاف که در پس تاریک تر و تابان تر آمده اند از دو جنس مختلف باشند: کافِ تصغیر و تحقیر پس از تاریک تر و کاف تحبیب و رحمت پس از تابان تر.
همچنین دریا که در حال گریه و زاری است و حواسش پرتِ حسادت و رشک ورزی، دو بار مورد خطاب قرار می گیرد چرا که سخت است او را از درون پیله ی حسرت و حسادت بیرون آورد و توجه اش را جلب کرد. باید شانه هایش را گرفت و محکم تکانش داد: دریا دریا. امّا اندیشه هشیار است و او را اشارتی بس. "را"ی پس از پی سوزِ اندیشه هم از همان "را"های قدیمی است که به مخاطبینِ خاص تعلق دارد: "خدای را...". "چه ت اوفتاد" در گفتار عامیانه ی قدیمی همان "چه بر سرت آمد" یا "چه اتفاقی افتاد" معنی می دهد.
Comentarios