top of page
Jamshid Shirani

نیلوفر سهراب سپهری چه ربطی به ما دارد؟

























جمشید شیرانی


نیلوفر

سهراب سپهری

از مرز خوابم می‌گذشتم،

سایه تاریک یک نیلوفر

روی همه این ویرانه فرو افتاده بود.

کدامین باد بی پروا

دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟

در پس درهای شیشه‌ای رویاها،

در مرداب بی ته آیینه‌ها،

هر جا که من گوشه‌ای از خودم را مرده بودم

یک نیلوفر روییده بود.

گویی او لحظه لحظه در تهی من می‌ریخت

و من در صدای شکفتن او

لحظه لحظه خودم را می‌مردم.

بام ایوان فرو می‌ریزد

و ساقه نیلوفر برگرد همه ستون‌ها می‌پیچد.

کدامین باد بی‌پروا

دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟

نیلوفر رویید،

ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید.

من به رویا بودم،

سیلاب بیداری رسید.

چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم:

نیلوفر به همه زندگی‌ام پیچیده بود.

در رگ‌هایش، من بودم که می‌دویدم.

هستی‌اش در من ریشه داشت،

همه من بود.

کدامین باد بی‌پروا

دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟

این شعر به چه درد ما می خورد؟ چرا سهراب هنوز زنده است؟ چرا کلام او هنوز ما را تکان می دهد؟ یادم است که پیش و پس انقلاب سهراب سپهری و «عرفان زودرس» او را سرزنش می کردند. بعدها فهمیدم که اگر به جای شعرهای دیگری که مبارزه و آزادی و رهایی (مجموعه ی این سه تا می شود خون) را به طور سفارشی (بخوانید اعتقادهای سیاسی) تبلیغ می کردند ما شعر سهراب را فهمیده بودیم حال و روزمان خیلی بهتر از این بود. می توان نسل ها را به هیجان آورد و افراد را بازیچه ی مقاصد سیاسی کرد امّا تا زمانی که انسان درک عمیقی از احساسات و روح و روان خود نداشته باشد و با صداقت و شجاعت آن ها را به نقد و بررسی نکشد جز همان مهره در شطرنج سیاست و زندگی نخواهد بود. هنر اگر وظیفه ای داشته باشد بیان صادقانه ی دریافت های هنرمند است. شاید ما دوست نداشته باشیم آن زوایای تاریک وجودمان را دریابیم. لابد چون با آن ها درافتادن سخت و جانکاه است. چرا به جای این درگیری با ناشناخته ها نرقصیم و نکوبیم و شادخواری نکنیم و منتظر باشیم یک ناجی بیاید و راه را به ما نشان دهد. من به لایه های روانشناختی و عرفانی این شعر زیبا و فکرت انگیز کاری ندارم. دیگران نوشته اند (عکس یکی از آن ها را پیوست کرده ام). امّا تنها یک پرسش را مطرح می کنم: جایی که من به عنوان یک انسان ایرانی ایستاده ام بیشتر به فضای درونی شعر سهراب شباهت دارد که با پرسشی جانگزا پایان می یابد یا به ای ایران ای مرز پرگهر؟

نیلوفر به همه زندگی‌ام پیچیده بود.

در رگ‌هایش، من بودم که می‌دویدم.

هستی‌اش در من ریشه داشت،

همه من بود.

کدامین باد بی‌پروا

دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟

با خود و دیگران صادق باشیم. راه دراز است امّا با نسخه پیچی و شعارهای هیجان انگیز به مقصد نخواهد رسید. این بار باید آگاه بود. سهراب سپهری جایگاه بلندی در شعر و نقاشی ایران دارد. نامش همیشه گرامی خواهد بود و مثل آفتاب دلیل خودش خواهد بود.

Comentários


bottom of page