رابرت لوول
ترجمه جمشید شیرانی
پیرنگ و قافیه، ساختارهای خجسته
از چه رو به یاری ام بر نمی خیزند
می خواهم بیآفرینم
چیزی را که زاده ی پندار است، نه بهره ی یادآوری
آوای تفکّرم را می شنوم:
هدفِ نقاش ذرّه بینی نیست
دلواپسِ نوازشِ نور است
امّا گاهی هر آن چه می نویسم
با مهارتِ نخ نمایِ چشمانم
به بُرشی ساکن می ماند
بی جلوه، شتابزده، جلف، در هم تنیده
فراتر از زندگی
امّا واقعیت - زده
آمیزه یِ ناهمگون
امّا چرا نباید آن چه را که رخ داده بیان کرد؟
و آرزوی دقّتی آن چنان داشت که
وِرمییر (۱) به تابشِ خورشید بخشید
آن دم که دزدانه همچو موجی بر رخسارِ
دُخترَکِ بی اندازه دلتنگش می تابید
ما واقعیت هایی به غایت گذراییم
و همان ما را وامی دارد
تا بر هر که در تصویر است
نامی ماندگار ببخشیم.
(۱) - یوهانس ورمیر نقاش معروف هلندی در دوره ی باروک است. احتمالاً بیش از ۴٥ تابلو از او به جای نمانده که اغلب صحنه های روزمره را به نمایش می گذارند. نقاشی های او چنان ساده و به ظاهر عادی است که آن ها را بی جان قلمداد می کنند. امّا در پس این سادگی اغلب جهانی از احساس و جلوه های انسانی نهفته است.
Comments