جمشید شیرانی
ایران امروز – سه شنبه بیست و دوم مه ۲۰۱۸
۱ «انسان خود را با درد انسانِ دیگری که کمکی برای او از دستش بر نمیآید مشغول نمیدارد. آدمی وقتی میتواند از فرود ضربه جلوگیری کند که بداند ضربه چه هنگام فرود میآید، و بر چه چیز فرود میآید، چرا فرود میآید و هدف آن چیست. و تنها هنگامی که انسان بتواند از فرود ضربه جلوگیری کند، یا حتا کمترین امکانی برای جلوگیری از آن وجود داشته باشد، میتواند با قربانی همدردی نشان دهد. البته هنگامی هم که ضربههای فاجعه صفیرکشان بر سرِ قربانی فرود میآید، آدمی میتواند به همدردی برخیزد ولی دیگر نه برای مدتی چندان دراز. به راستی چرا چنین ضربهای فرود میآید؟ چرا فرهنگ را همچون زبالهای بی ارزش به دور میریزند؟ منظورم آن ته ماندهی فرهنگی است که هنوز برایمان باقی مانده.» (۱)
۲ صبح یک روز زمستانی است و من خانه را به عزم رفتن به سر کار ترک کرده ام. هوا بسیار سرد است و بوی بوران به مشام میرسد. در راه چند کارگر شهرداری را میبینم که با لباس مجهز و کلاه خود ایمنی با ارّه برقی از فراز جرثقیل به جان درختها افتادهاند. قرار است توفان بیاید و این شاخههای سیلیِ زمستان خورده را تابِ تپانچهی توفان نیست. در بهار، شاخههای تازهای از تنهی تنومندِ این درختها باز خواهد رُست، اگر ریشه در خاک بماند و تنِ درخت توفان را تاب آرد.
۳ در این جایی که ما زندگی میکنیم بلوطهایی هست که در تمام طولِ زمستان برگهای پوسیده و بی جانِ خود را نمیتکانند. فرسوده پایی یا فرسوده پاسی (۲) رسم فرهنگهای خسته و کهنه است. تمام نیرویی که از راه آوندهای پیر به تنهی تنومند این درختان میرسد صرف نگاهبانی و پاسداری از اندیشههای پوسیده میشود. اگر باغبانی این برگها و شاخههای خشک و فرسوده را هَرَس نکند آن دم فرهنگ از درون و از ریشه میپوسد و و دستِ توفان یا دستانِ شومِ تبرداران درخت را از بُن میکند. این سهمِ خستگیِ بیپالایش است!
۴ از میان امپراطوریهای بزرگِ باستان تنها اندکی هنوز بر نقشهی جغرافیای معاصر بر جا ماندهاند و ایران کنونی بخش کوچکی از یکی از آن معدود امپراطوریها است. باغِ فرسودهی فرهنگِ خستهی ما را باغبانهای دلسوز و شکیبا میباید و نیست. باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش ... در عوض تا دلتان بخواهد تبردار - بخوانید دایههای مهربان تر از مادر- هست. حوصلهی همه باغبانها از بی حاصلیِ این خاکِ بی آیش سر رفته و نوبت آن است که نسلِ همین چند اصله را نیز از میان بردارند. و چه چیزی بهتر از این برای کسانی که پشت پرده خمیازه میکشند تا ما جاده را برایشان صاف کنیم. و چه دهن کجیِ وقیحانهای به آن مهربانانی که از جان مایه میگذارند تا نام بر صفحهی گیتی بر جا ماند. من این دایههای مهربان تر از مادر را تبردارانِ علم گریز مینامم چرا که کارشان بیشتر سرگرم کردن مردم با بازی با الفاظ است تا مطرح کردن مسایلی جدی. اینها موفقیت خود را با شمار آنهایی که که دلشان از این دهن کجیها خنک میشود اندازه میگیرند. این پزشکانِ فرهنگ، بیمار را مسئول سرطان میشناسند!
۵ در این که ایران سرزمین غریبی است هیچ نمیتوان شک کرد. پا گرفتن امپراطوریهایی که جهان نظیرش را به چشم ندیده، شکست در برابر قدرتهایی که چندان جدی به نظر نمیآیند، دوباره بر پا ایستادنهای مکرر، تا آخرین نفس ایستادگی کردن و باز زبان را به تسخیر قارهها گماردن و باز به درّهها سقوط کردن و سنگ غلطان را دوباره بر فراز قلّه کشاندن و باز پا پس کشیدن و افتادن... بوی کهنگی و فرسودگی، فرار به قهقرا... همچنان چسبیدن به برگهای خشکیده و پوسیده... و بد خوانیِ تاریخ و تبردارِ حادثه ...ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول، زاین هواهایِ عفن زاین آبهای ناگوار... و من این سرخوردگی را در مییابم.
شانههایم زخمی همه خونین سر و گوش میهنم را دیشب میکشاندم بر دوش تا لب چشمهی نوش بر سر قلّهی خاور، خاموش صبح آمد، همه بادم در کف آتشم در آغوش. (۳)
۶ در میان اسطورههای پُرشمار یونانی افسانهای هست که از آن به گونهای نمادین برای تفسیر و نقد بسیاری رخدادهای تاریخی استفاده شده است. سیزیف، قهرمانِ این افسانه، پادشاهی حیلهگر است که برای رسیدن به اهداف خود حاضر است از هر ترفندی استفاده نماید. عاقبت، زئوس، خدای خدایان از نیرنگهای سیزیف به خشم میآید و حکم به نابودی وی میکند. امّا سیزیف ممتازترین حیلهاش را در آن جا به کار میبرد و تاناتوس، خدای مرگ، را به زنجیر میکشد. در برابر این کار، سیزیف جاودانه میشود ولی بهای نامیرایی چنان سنگین بود که او هر روز آرزوی مرگ میکند. خدایان از او میخواهند تا سنگی عظیم را تا قلّه کوهی بالا ببرد امّا هر بار او تلاش میکند پیش از آن که سنگ به چکاد برسد دوباره به پایهی کوه فرو میغلطد.(۴) در این مرحله، برای بسیاری پرسش اصلی آن است که آیا سیزیف باید همچنان به این خواری و مشقّت بی پایان تن دهد یا در برابر، مرگ را برگزیند و آرامشی جاودانه بیابد؟
۷ آلبر کامو نویسنده، اندیشمند و روزنامه نگار قرن بیستم فرانسه، که تاًثیر بسزایی بر اندیشههای صادق هدایت داشت، از این میان مرگ را برای رهایی سیزیف سفارش کرده است. امّا درعین حال به او این امکان را میدهد که به اختیار در بطن حرکتی بیهوده همچنان باقی بماند و قهرمان این دور تسلسل بیپایان گردد.(۵) پیام او به روشنفکران خسته شباهت غریبی به این ترانهی باباطاهر دارد. روشنفکر باید در بطن اجتماع باقی بماند و با مردم عادی بجوشد و کار کند دقیقاً با علم به آن که این کار در نهایت دردی را درمان نخواهد کرد. این بهای انتخاب زندگی است.
بدیدم برزگر نالان در این دشت به خون دیدگان آلاله میکشت همی کشت و همی گفتای دریغا که باید کشتن و هشتن در این دشت
در این جا برزگر کار مشقّت بار کاشتنِ مکرّر را انتخاب کرده است در حالی که خوب میداند زمستانهای بسیار و نیز مرگ در انتظار او است. تنها آن چه وی را به ادامه کار متقاعد میکند آن است که دشت بماند و زندگی در غیاب او بپاید. اگر این دشت ناگهان از میان برود دیگر نیازی به گفتگو پیرامون انتخابها نخواهد بود. نمیگوید که اگر دیگ برای من نمیجوشد... آلبر کامو و باباطاهر هر دو در تعبیرهایشان تبر به دستها را ندیده گرفتهاند.
۸ بیش از هزار سال است که باغبانهای دلسوز نام ایران را همچنان بر صفحهی روزگار زنده نگاه داشتهاند. وقتی به جغرافیای ناممکنِ خاور نزدیک نظر میاندازیم این واقعیت به یک معجزه میماند. این که ما از درون توفانهای بیشمار همچنان زنده بیرون آمدهایم، امّا، به ما این توهّم را بخشیده که ما فناناپذیریم. امروز امّا بیش از هر زمان دیگری خطر نابودی ایران محسوس و ملموس است. ما در همسایگی خود کشورهایی داریم که به بهانههای واهی با خاک یکسان شدهاند. چهل سال بی کفایتی و بی درایتی و بی سیاستی، ایران را به هدفی بسیار مطلوب برای جنگ طلبان و بازار یابهای بین المللی مبدل کرده است. تمام شواهد موجود بر این دلالت دارد که بنیامین نتنیاهو، دونالد ترامپ، جان بولتون و مارک پمپئو این بار به قصد خواندن لولیتا به تهران نخواهند رفت. همسایههای شمالی ما، استالینهایی که بی خود زردها را قرمز نکردهاند، و همه هستی ما را به عنوان باج سبیل به جیب زدهاند، نیز این بار ما را مثل گوسفند قربانی پیش پای منافع خود سر خواهند برید. در تاریخ معاصر، ما یک بار پیروزی به هر قیمتی را، با بازیچه شدن به دست سود جویان، تجربه کردیم و حاصل آن افتادن از چاله به چاه بود.
۹ در فضایی که در آن آمریکا از برجام خارج شده است، نتنیاهو عزم را جزم کرده تا غرب را به برای حمله به ایران متقاعد کند، هواپیماهای جنگی اسراییل قرارگاههای سپاه پاسداران در سوریه را بمباران کردهاند، و زندگی روزمرّه در ایران به سخت ترین حد ممکن رسیده، لبخند را تنها بر چهرهی دو گروه میتوان دید: پیروزی به هر قیمتیها و تجزیهطلبها. بقیه یا با ابروهای در هم کشیده به تماشا ایستادهاند یا با چهرههای شگفت زده سهم خود را در این ماجرا حاشا میکنند. و چه دشوار است تماشای آن که چهل سال رنج و درد و تجربهی یک انقلابِ سلّاخی شده هنوز ما را قادر به تشکیل یک جایگزینِ جدی و مطرح برای وطن فروشانِ اسلامی نکرده است.
۱۰ از پیروزی به هر قیمتیها و تجزیه طلبها و اخم کردهها که بگذری نوبت حاشا گران است. اینها همان تبرداران حوادثاند. ترامپ میگوید ایرانیان ملتی متمدن و دارای پیشینهی تاریخی هستند که اسیر حکومت ملّاها شدهاند. لاریجانی میگوید: ایرانیان پیش از اسلام مردمی وحشی بودند و با ظهور اسلام با فرهنگ شدند. و این تبرداران را عقیده بر آن است که انحطاط و انحراف [فرهنگی ما ایرانیان] تقریباً از همان اواخر زمان هخامنشی به بعد کم کم شروع میشود. (۷) شما خود داوری کنید.
——————————————- پانوشتها:
(۱) - از متن سخنرانی برتولت برشت در نخستین کنگره نویسندگان در پاریس (۱۹۳۵). به نقل از کتاب جمعه شماره ۱، مرداد ۱۳۵۸، تهران. سردبیر احمد شاملو. صفحه ۴، ترجمه م. فکری ارشاد.
(۲) - معادلهایی برای کلمه انگلیسی Marcescence که پروسهی بازماندن برگهای خشک بر شاخههای درختان در زمستان است. (۳) - از نویسنده این مطلب است. (۴) - افسانه سیزیف، دانشنامه بریتانیکا. https://www.britannica.com/topic/Sisyphus (۵) - افسانه سیزیف، آلبر کامو، ترجمه علی صدوقی و م-ع-سپانلو. نشر دنیای نو، تهران ۱۳۸۲. (۶) - به نقل از «جامعه شناسی خودمانی (چرا درمانده ایم؟)، نویسنده: حسن نراقی. شرکت انتشارات اختران کتاب، ۱۳۸۶، تهران.» برای نمونههایی از این گونه نثرها و فعالیتهای فرهنگ ستیز میتوان به کتابهای دیگری نیز اشاره نمود: «جامعهشناسی نخبهکشی، نویسنده: علی رضاقلی. نشر نی ۱۳۷۷، تهران»، «در پیرامون خودمداری ایرانیان: رسالهای در روانشناسی اجتماعی مردم ایران، نویسنده: حسن قاضیمرادی. شرکت انتشارات اختران کتاب، ۱۳۸۷، تهران» و «چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟ نویسنده: کاظم علمداری. نشر توسعه، ۱۳۷۹، تهران». (۷) - مشکل اساسی این نوشتارها آن است که نویسنده با آشنایی اندک با جامعه شناسی غربی و با اتکا بر آرای مستشرقین، اخلاقِ اجتماعی ایرانیان را به سخره میگیرد و در انتها تصویری نومید کننده و اصلاح ناپذیر از آن ارایه میدهد که تنها راه حل آن ریشهی فرهنگ را از خاک بیرون کشیدن است. زنده یاد عباس کیارستمی در سال ۱۳۷۹ به دعوت سازمان ملل فیلمی به نام «ای بی سی آفریقا» در باره کودکان بی سرپرستِ والدینِ مبتلا به ایدز و تلاش زنان اوگاندا برای نجات آنان ساخت. این فیلم پس از اکران به این علت که وضعیتی بیش از حد مثبت را از این کودکان به نمایش گذاشته است مورد انتقاد قرار گرفت. پاسخ کیارستمی به این انتقادها شباهت زیادی به گفته برتولت برشت در ابتدای این مقاله داشت.
コメント