مرثیه ای برای کاملیا سیننسیس
جمشید شیرانی
چایکار
با پَرتابه ی پُر شتابی در گیجگاه
از درّه فراز آمد تا تنِ بی جان را
نشا کند
در تپه های چای لاهیجی
در سایه سار کاج های کاشفی.
کاشف آن گاه
شگفتا
در کِشته ی خویش
کُشته ی خود را
درود و
بوته ی تُردش
در نمناکی دو دیده
چنان بالید
که ریشه
در آن سوی نقشه
به کنیا رفت و بازگشت
با طلای نابی در تفاله اش.
یک استکان چای دبش،
چای سیاهِ مُخَمّر
در رفت و بازگشت
در آبادی نه، در ویرانی
لب سوز، لب دوز، لبریز و دیشلمه
لب سوز عام
لب دوز رشوه خواران
جام لبریز شوکران
در جوار سایه ی قندان.
Commentaires